آرش شهیرپور

دو چشم نگران می خواهد !

گاه آن کس که در این دیر مکان می خواهد
یک گنهکار فراریست امان می خواهد

گاه آن کس که به رفتن چمدان می بندد
رفتنی نیست، دو چشم نگران می خواهد

قصه ی دست من و موی تو هم طولانیست
وصف آن بیشتر از عمر زمان می خواهد

عاشقی بار کمی نیست کمر می شکند
خودکشی کار کمی نیست توان می خواهد

چشم من گاه در آیینه تو را می بیند
هر که هر چیز که گم کرده همان می خواهد

این که هر کار کنم باز کمت دارم را
عقل پنهان شده و قلب عیان می خواهد

بر سر عهد گران هستم و تنها ماندم
کار سختیست ولی قلب چنان می خواهد

...

عاشقانه, غزل ‏ - نظر دهید...