الهام مظفری

چه رودها که ز کوه تنت سرازیرند…

تو قهرمان منی! چشم هات شمشیرند!
و دست هات تفنگ دو لول پر تیرند

دو تا پرنده ی وحشی،دو چشم حاکم وار
که برده های زیادی به آن دو زنجیرند

و دختران نجیب قبیله هم حتی
صدای اسب تو را نشنوند می میرند

و گونه های من انگار فصل خرمالوست
و بوسه های تو انگار فصل انجیرند

مرا بگیر چنان در خودت که آب شوم
چه رودها که ز کوه تنت سرازیرند

بهار می دهم امسال،خنده هایت اگر
کویر خشک لبان مرا فرا گیرند

مرا بگیر از این فصل لاغر و کم رنگ
که روزهای من از هر چه ناگهان سیرند…

...

اروتیک, عاشقانه, غزل ‏ - نظر دهید...