بعدِ چندین سال دستت پیرهن خواهد درید!
چشم ِ خوش رنگت از آن بازار یوسف میخـرید؟
بعدِ چندین سال دستت پیرهن خواهد درید
با خیالم بازی ِ مــسـتانه کردی در شـتاب
کفش نو آورده فـکری کرده در راهی جدید
من در این افتادگی در فکر وصلم چون هـنوز
قطره را در خواب میگویند از دریا نوید
دل بـه دریا داده ام گر شب بـه صحرا میبری
عمـق ِ شبها را کـبوتر کی توان دارد بـه دید؟
پنجه ی ِ شاهین چشمت خون طلب دارد ز دل
مـُرده را خون انجمادست اشکها باید خرید
دردِ ناچاری بـه پاهـا میدهد فرمـان، برو
گر چه عمرم چون نهالی جای آب افتاد اسـید
خضر را درسینه زنـدان کرده ایی بی آبِ عـشق
غنچه تا آبی نبیند، خنده اش گردد پـدید
با غزل افـتاده ای در راهِ خواهش های دل
گر عمل سـودی ندارد، با دعا خواهی رسید؟!
آه در پـستوی دل انباشتی هر شب، امیر
هر چه از مـعشوق داری میشود روزی مفید