می شود تا با مرور خاطراتی پیر شد!
دل میان شکوه ها غرق تمنّا می شود
عقده گاهی در میان گریه ها وا می شود
می شود تا با مرور خاطراتی پیر شد
اشک هم در امتدادش قدر دریا می شود
عشق ورزیدن همیشه بهترین تعبیر نیست
عشق تو، با خون دل بدجور معنا می شود
تا قد و بالای تو در خاطرم سر می کشد
قامتم طاقت ندارد از کمر تا می شود
!بر صلیب عشق تو مصلوب ماندن تا به کی؟
!در وجودت این همه خود کامگی جا می شود؟.
در پس ِ این داغ های مانده بر بیغوله ها
یوسفی پاسوز ِ افکار زلیخا می شود
حاصل طغیان ذهنی مضطرب شد این غزل
واژه ها قربانی کج خلقی ما می شود