حمید حسینی

شب قدر است و من از نامه ی خود بی خبرم

شب قدر است و من از نامه ی خود بی خبرم
امشب از ناله ی جانسوز علی خون جگرم

در سرم فزتُ وَ ربّی ست که محراب شنید
زده از داغ همین حادثه گویی به سرم

اود دوشوب قلبیمه چون قانه باتیب حیدریمیز
قاناتی سینمیش او بیر یاره لی قوشدان بترم

ترجمه بیت آخر :

به قلبم آتش افتاده چون حیدرمان در خون غرق شده
از آن پرنده ی زخمی که بالش شکسته بدترم

...

غزل, ماه رمضان ‏ - نظر دهید...