تو مگر مادرانه سر برسی گوشه ی چادرت امان بدهی!
کاش از راه ناگهان برسی، ناگهان شهر را تکان بدهی
بین این مردمی که منتظرند، من وامانده را نشان بدهی
تو قلمکاری خداوندی، سوژه ی ناب هر هنرمندی
مطمئن باش بی همانندی، سال ها هم که امتحان بدهی
من به لبخندی از تو خرسندم ، من به لبخندی از تو دلشادم
به کسی بر نمی خورد بانو لحظه ای روی خوش نشان بدهی
حاضرم بی هراس جان بدهم، عاشقت باشم و زیان بدهم
پیش چشمت خودی نشان بدهم، تو اگر اندکی زمان بدهی
هر چه هستی برای من خوبی، بی نظیری، کمال مطلوبی
از سر لطف و دوستی بد نیست فرصتی هم به دیگران بدهی
هیچکس آنچنان که می باید سر پناه دل یتیمم نیست
تو مگر مادرانه سر برسی گوشه ی چادرت امان بدهی
مثل گنجشک های بی مادر کلمات گرسنه ام چندی ست
روزه دارند تا تو برگردی به غزل ها تو آب و نان بدهی !