حسودی میکنند از بس که با ذوقم، فلانی ها!
هوا شرجی، خیابان خیس، با کفش کتانیها
چه آسان زندگی را می دویدیم از جوانی ها!
چقدر آن روزها سر به هوا در کوچه میخواندیم
دوتایی یک غزل را بی هوا مثل روانی ها!
و باران نم نمک موسیقـی متن غـزل میشد
دُ رِ می فا سُ لا سی، می چکید از ناودانی ها
عسل میریزد از کندو تو وقتی شعر میخوانی
شکر وصف قشنگی نیست در شیرین زبانی ها
تو آن شعر سپیدی که برایت حرف می سازند
حسودی میکنند از بس که با ذوقم، فلانی ها
خبر داری همیشه از دلم هرچند خاموشم
زبانِ همدلی ها باش در این بی زبانی ها
قدم بگذار کم کم روی فرش قـرمز شعرم
تو مشهوری همیشه با همین دامن کشانی ها
و نصفِ… نه! جهانم هستی و من دوستت دارم
همان اندازه که «نصف جهان» را اصفهانی ها