حیف عمری که هدر پای تو شد عشق جوانی!
بیقرار توام و صبر و قرار دگرانی
ای پریچهره که از سوختنم در هیجانی
باز دلواپس چشمان تو و این همه گرگم
سخت می شد بپذیرم که برایم نگرانی
اهل یک کوچه گرفتار تو و برده ای از یاد
قول خود را که فقط با من دیوانه بمانی
پوست انداخته این شهر شبیه تو که گفتی
ریز ریزم بشوی یکدله ای باز همانی
رقص اشک من و بزمی که تو از کوچه پریدی
با همان رخت عروسی و دو ابروی کمانی
مشق شب بود، تو رفتی گله ای نیست عزیزم
شور آن عشق فراموش شده دیر زمانی
پیرمردی شده این عاشق و با آینه میگفت
حیف عمری که هدر پای تو شد عشق جوانی