عجب دی ماه مرموزی!
شبی با آسمان گفتم عجب دی ماه مرموزی
دو صد اُف بر زمستان های بی باران امروزی
منم مفلس ترین عاشق، ولی سیراب و مخمورم
ز چشمانی که بر احوال این بیچاره می دوزی
دمی با چنگ و تار خود بیا مطرب بزن سازی
و از جام شرر بارت، بیا ساقی بده سوزی
قراری آتشین بگذار در خرمنگه عشاق
که از برق نگاه خود به جانم آتش افروزی
زمینم زد قمار عشق، اما هست امّیدم
شکست عشق خواهد شد پل فردای پیروزی
طلای ناب لب ها را بده با ارزنی بوسه
«که قارون را ضررها داد سودای زر اندوزی»
بیا تکمیل کن اشعار بی پایان عاکف را
یقین دارم که می آیی، به من درسی می آموزی