محمود صادقی

خانم اجازه! من شما را دوست دارم

خانم اجازه! من شما را دوست دارم
آن چشمهای آشنا را دوست دارم

مثل گلی لبخندتان آرامبخش است
لبخند ناب و باصفا را دوست دارم

جز دوستی و راستی در چهره ات نیست
آیینه های بی ریا را دوست دارم

بادم که با پاییز موهایت رفیقم
زلف پریشان و رها را دوست دارم

فرقی ندارد خوب یا بد، هر چه باشد
با تو تمام قصه ها را دوست دارم

زندیق بودم چشمهایت مومنم کرد
بعد از تو من حتی خدا را دوست دارم

...

عاشقانه, غزل ‏ - نظر دهید...