مرتضی امیری اسفندقه

چند ماهی بود شعری بر لبم جاری نمی‌شد!

چند ماهی بود شعری بر لبم جاری نمی‌شد
یك دو بیتی گفتم اما سست، با اكراه گفتم!

امشب از یمن نگاهت، ای نگاهت باغ رویش
یك رباعی، یك قصیده، یك غزل دلخواه گفتم

شاد در ایوان نشستم با تو در مهتاب، بی‌تاب
چند بیتی مثنوی هم زیر نور ماه گفتم

نیمه‌شب شد شب‌به‌خیری گفتم و اشكی فشاندم
وقت رفتن یـك غزل هم با ردیف آه گفتم

بازمی‌گشتم به خانه مست از افسون شعرت
مستزادی عاشقانه در میان راه گفتم

قطعه‌ای را هم كه می‌خوانی همان شب مست و بی‌خود
خواب بودم، خواب می‌دیدم تو را ناگاه گفتم

...

عاشقانه, غزل ‏ - نظر دهید...