تنها به کنج ِ خلوت خود میتوان گریخت!
وقتی که عشق از دل من نـاگهان گریخت
هم جان گریخت از من و هم استخوان گریخت
من ماندم و لشی که سزاوار خاک بود
اما نه! خاک هم نپذیرفتمان، گریخت!
دنیا بدون عشـق نه جای سکونت اسـت
چشم و چراغ و روشنی از این جهان گریخت
شک بس که زخم زد بدن اعتقاد را
ایمان شکست خورد و سپس بیامان گریخت
در ننگ از شراب تو -مرگا!- گزیر نیسـت
سقراط نیست آن که از این شوکران گریخت
ای دل! اگر غریب شدی شکر کن که گاه-
تنها به کنج ِ خلوت خود میتوان گریخت