نسترن موحدی نیا

باید ببوسی ام، به جز این راه چازه نیست!

از من بپوش این فوران نگاه را
از راه برده ای تو دل سر به راه را

گفتی که عشق چاه عمیقی ست پر خطر
من دوست دارم این که بیفتم به چاه را

با ماه چشم های تو باید وضو گرفت
شاید سپیده تر کند این رو سیاه را

حی علی الصلاه…اذان می شود بلند
گم کرده است قبله نما قبله گاه را

حی علی الفلاح… به سوی تو می دوم
من در دو چشم پاک تو دیدم فلاح را

در بازوان گرم تو سنگر گرفته ام
هرگز رها نمی کنم این جان پناه را

با شرم و ترس بوسه به لب های من بزن
من دوست دارم این هیجان گناه را

آری ، خدا همیشه خطاپوش بنده هاست
تکرار کن دوباره همین اشتباه را

باید ببوسی ام، به جز این راه چازه نیست
“در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست”..

...

عاشقانه, غزل ‏ - نظر دهید...

من خدا نیستم ولی به خدا، “با خدا درد مشترک دارم”!

هی غرور دل مرا نشکن، شاعرم، قلب پرترک دارم
شعرهایی پر از غم و اندوه، مثل آواز نی لبک دارم

حرف هایم تمام بی مزه، شعر هایم تمام بی نمک اند
از تو و چشم هات گفتم اگر، دو سه تا شعر بانمک دارم

چشم هایت که آفریده شدند، حتم دارم خدا هم عاشق شد
من خدا نیستم ولی به خدا، “با خدا درد مشترک دارم”

لبت آتش، ولی دلت باران، درد عشق تو درد بی درمان
آدمی یا فرشته یا شیطان؟ من به زیبایی تو شک دارم

دست هایم عجیب می لرزند، چشم هایم عجیب می بارند
گفتم عاشق نمی شوم اما،به گمانم که نم نمک دارم…

...

عاشقانه, غزل ‏ - نظر دهید...