هانیه محب زادگان

سنگينی اين روزها در طاقت من نيست!

می خواستم باغم هم آغوش تبر باشد
هم با تبر باشد و هم دور از خطر باشد

می خواستم خالی شوم از اجتماعی سرد
دنيا فقط دستان گرم يک نفر باشد

بشمار خنجر های پشتم را که می خواهم
دنيای اعدادت کمی گسترده تر باشد

از بس که بغضم را نديدی باورم می شد
دنيای پر تصوير يک انسان کر باشد

شرمنده ام از خنجر مشتاق دستانت
جايی نمانده تا که جای اين هنر باشد

سنگينی اين روزها در طاقت من نيست
بايد غزلهايم از اين هم مختصر باشد

...

غزل ‏ - نظر دهید...