رباعی شمارهٔ ۹۵
گر چه به تصور از خود آگاه شوی
در هود به غلط مشو که گمراه شوی
در چاه غرور اگر بمانی دل را
هاروت صفت مقیّد چاه شوی
گر چه به تصور از خود آگاه شوی
در هود به غلط مشو که گمراه شوی
در چاه غرور اگر بمانی دل را
هاروت صفت مقیّد چاه شوی
ای روضه برون آی رسول ثقلین
ای ماه حجاز و آفتاب حرمین
پر زهر ببین خلعت زیبای حسن
پر خون بنگر کسوت زیبای حسین
در مانده به چنگ شیر و دندان پلنگ
در سینه اژدها و در کام نهنگ
سر کوفته و مغر برآورد به سنگ
به زان که بود سلیطه ای با تو به جنگ
تیر دگران اگر زره بگشاید
پیکان تو از موی گره بگشاید
قاپوچی آسمان کمان پشت شود
تیر تو چو در کمانچه طه بگشاید
ای جان اثری ز مظهر خاک بجوی
ای گوهر پاک گوهر پاک بجوی
از سوک حسن مذاق ما پر زهر ست
از نوش لبش مایه تریاک بجوی
خود نیست کسی دگر تبهکار چو من
جز جامه من کسی سیه کار چو من
یا رب تو اگر گناه می آمرزی
نبود به جهان گنه کار چو من
هر چند که یار پارسا باشد گرگ
از بره همان به که جدا باشد گرگ
بیرون مهل از خانه زن ار خلق ولیست
خر بسته به ار چه آشنا باشد گرگ
آن سنبل تر چو بر لب آب آید
گل را ز بنفشه زار او تاب آید
با روی تو خورشید برابر می شد
زلفت به طرفداری مهتاب آید
ای احمد دلخسته تو با ما چونی
وای تازه گل خّرم رعنا چونی
ما بی تو چو پروانه ز بی پروایی
ای چشم و چراغ ما تو بی ما چونی
اکنون که وداع می کنی مسکین من
دل را به چه انواع دهم تسکین من
بر روی نهم روی که هنگام وداع
برمه ریزم ز اشک خود پروین من