شمارهٔ ۹ – در مدح کمال الدین
عنوان ظفر نام کمال الدینست
مقصود جهان کام کمال الدینست
هر جا که یکی صاحب فضلست امروز
در سایهٔ انعام کمال الدینست
عنوان ظفر نام کمال الدینست
مقصود جهان کام کمال الدینست
هر جا که یکی صاحب فضلست امروز
در سایهٔ انعام کمال الدینست
امروز بی رخت ، ای سیمین بر
از رنج تن و درد دل و خون جگر
عمریست ، که گر عوض کنم با مرگش
چیز دگرم نهاد باید بر سر
ای رکن الدین ، ز ابر و دریا بیشی
وز جملهٔ سرشان گیتی پیشی
یک عالم را سخای تو باز خرید
از رنج نیاز و آفت درویشی
چشمی دارم ، همه پر از صورت دوست
با دیده مرا خوشست ، چون دوست دروست
از دیده و دوست فرق کردن نه نکوست
یا اوست بجای دیده یا دیده خود اوست
بخشندهٔ نعمت و ستانندهٔ عز
بندندهٔ دشمن و گشایندهٔ دز
ایام ازو خیره و گردون عاجز
خوارزمشه عالم و عادل اتسز
از حسرت رخسار تو ، ای زیباروی
از ناله چو نال گشتم ، از مویه چو موی
در نسخه اصلی این بیت نوشته نشده
……………….
دشمن چو بدانست که : احوالم چیست
بر تلخی زندگانی من بگریست
بدحال تر از من اندرین عالم کیست ؟
در آرزوی مرگ همی باید زیست
ای طالع تو عهدهٔ هر کام فلک
بر برده سیاست تو آرام فلک
مأمور اشارت تو اجسام زمین
منقاد ارادت تو اجرام فلک
شاها ، بجلال ، آسمانی گویی
در دانش وجود بحر و کانی گویی
هجرت کردی ، باز گرفتی عالم
پیغمبر آخر الزمانی گویی
چون چرخ همیشه رسم تو طنازیست
کار تو همه فریب و صنعت بازیست
بس عهد ، که همچو زلف خود بشکستی
در مذهب تو عهد شکستن بازیست