شمارهٔ ۷
مستان که گام در حرم کبریا نهند
یک جام وصل را دو جهان در بها دهند
سنگی که سجدهگاه نماز ریای ماست
ترسم که در ترازوی اعمال ما نهند
مستان که گام در حرم کبریا نهند
یک جام وصل را دو جهان در بها دهند
سنگی که سجدهگاه نماز ریای ماست
ترسم که در ترازوی اعمال ما نهند
ساز بر خود حرام، آسایش
که فراغت طریق مردی نیست
پا بفرسای در ره طلبش
پا همین بهر هرزه گردی نیست
عید، هرکس را ز یار خویش، چشم عیدی است
چشم ما پر اشک حسرت، دل پر از نومیدی است
گذشت عمر و تو در فکر نحو و صرف و معانی
بهائی! از تو بدین «نحو»«صرف» عمر، «بدیع» است
مبارک باد عید، آن دردمند بیکسی را
که نه کس را مبارکباد گوید نه کس او را
یکی دیوانهای را گفت: بشمار
برای من، همه دیوانگان را
جوابش داد: کاین کاریست مشکل
شمارم، خواهی ار فرزانگان را
هرچه در عالم بود، لیلی بود
ما نمیبینیم در وی، غیر وی
حیرتی دارم از آن رندی که گفت
چند گردم بهر لیلی گرد حی
ای بهائی، شاهراه عشق را
جز به پای عشق، نتوان کرد طی
میکشد غیرت مرا، غیری اگر آهی کشد
زانکه میترسم که از عشق تو باشد آه او