شمارهٔ ۳۴
خوش خوش بربود نیکوئی تو مرا
در کار کشید بدخوئی تو مرا
تلخی تو نیست شوربختی من است
شیرینی آن ترش روئی تو مرا
خوش خوش بربود نیکوئی تو مرا
در کار کشید بدخوئی تو مرا
تلخی تو نیست شوربختی من است
شیرینی آن ترش روئی تو مرا
جانا! دل و جانم آتش افروز از تست
ناسازی این بخت جگرسوز از تست
شب نیست که روز دل فرومینشود
خوش باد شبت که دل بدین روز از تست!
دوشم غم تو وداع جان میفرمود
برکندن دل ازین جهان میفرمود
پا بر زبر جهان و جان بنهادم
یعنی که غم توام چنان میفرمود
در عشق تو خوف و خطرم بسیارست
خون دل وآه سحرم بسیارست
زان روز که در عشق تو شور آوردم
زان شور نمک بر جگرم بسیارست
دل نیست که از عشق تو خون مینشود
تن نیست که از تو سرنگون مینشود
جان از تن غم کشم برون رفت و هنوز
سودای تو از سرم برون مینشود
در دست جفای تو زبون است دلم
در پای غم تو سرنگون است دلم
هرچند که خون دل حلال است ترا
در خونِ دلم مشو که خون است دلم
دانی تو که از حلقهٔ زلفت چونم
چون حلقه منه از در خود بیرونم
شک نیست که خونی نرهد از سردار
خونی گردی اگر شوی در خونم
جانا صد ره بمُردم از حیرانی
بار دگرم زنده چه میگردانی
چون شرح دهم این همه سرگردانی
گر من بنگویم تو همه میدانی
تن را که در آتش عذاب افتاده است
بر رشتهٔ جان هزار تاب افتاده است
دل را که به سالها عمارت کردم
اکنون ز می عشق، خراب افتاده است
چون حسن و جمال جاودان داری تو
شور دل و شیرینی جان داری تو
چون این داری و جای آن داری تو
بس سرگردان که در جهان داری تو