و له ایضاً
ماتمزدگان عالم خاک هنوز
می خاک شوند در غم خاک هنوز
چندانکه تهی میشود از پشت زمین
پرمی نشود این شکم خاک هنوز
ماتمزدگان عالم خاک هنوز
می خاک شوند در غم خاک هنوز
چندانکه تهی میشود از پشت زمین
پرمی نشود این شکم خاک هنوز
چون رفت ز جسم جوهر روشن ما
از خار دریغ پر شود گلشن ما
بر ما بروند و هیچکس نشناسد
تا زیر زمین چه میرود بر تن ما
هر خاک که درجهان کسی فرسود است
تنهاست که آسیای چرخش سوداست
هر گرد که بر فرق عزیز تو نشست
مفشان که سرو فرق عزیزی بوده است
لاله ز رخ چو ماه میبینم من
سبزه ز خط سیاه میبینم من
وان کاسهٔ سرکه بود پر باد غرور
پیمانهٔ خاک راه میبینم من
هر کوزه که بیخود بدهن باز نهم
گوید بشنو تا خبری باز دهم
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
بر بستر خاک خفتگان میبینم
در زیر زمین نهفتگان میبینم
چندانکه به صحرای عدم مینگرم
ناآمدهگان و رفتگان میبینم
هر سبزه و گل که از زمین بیرون رست
از خاک یکی سبز خطی گلگون رست
هر نرگس و لاله کز که و هامون رست
از چشم و بتن وز جگر پرخون رست
ای اهل قبور خاک گشتید و غبار
هر ذره زهر ذره گرفتید کنار
این خود چه سرابست که تاروز شمار
بیخود شدهاید بیخبر از همه کار
ره بس دور است توشه بردار و برو
فارغ منشین تمام کن کار برو
تا چند کنی جمع که تا چشم زنی
فرمان آید که جمله بگذار برو
گیرم که جهان بکام دیدی و شدی
زلف همه دلبران کشیدی و شدی
چیزی که ترا هوا بدان میدارد
انگار بدان چیز رسیدی و شدی