بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین (هجویری)

۱- حبیب العجمی، رضی اللّه عنه

منهم: شجاع طریقت و متمکن اندر شریعت، حبیب العجمی، رضی اللّه عنه

بلند همت و با قیمت بود و اندر مرتبه گاهِ مردان قیمتی و خطری عظیم داشت. توبۀ وی ابتدا بر دست خواجه حسن بصری رحمة اللّه علیه بود وی اندر اول عهد ربا دادی و فساد کردی. خدای عزّ وجل به کمال لطف خود او را توبۀ نَصوح داد و توفیق ارزانی داشت تا به درگاه وی جل جلاله بازگشت و لختی از علم بیاموخت از حسن.

زبانش عجمی بود بر عربیت جاری نگشته بود. خداوند تعالی و تقدس وی را به کرامات بسیار مخصوص گردانید، تا به درجتی که نماز شامی، حسن به در صومعۀ وی بگذشت، وی قامت نماز شام گفته بود و اندر نماز استاده. حسن اندر آمد و اقتدا بدو نکرد؛ از آن‌چه زبان وی برخواندن قرآن جاری نبود و به شب که بخفت، خداوند را سبحانه و تعالی به خواب دید گفت: «بار خدایا، رضای تو اندر چه چیز است؟» گفت: «یا حسن، رضای ما یافته بودی قدرش ندانستی.» گفت: «بارخدایا آن چه چیز بود؟» گفت:«اگر تو از پس حبیب دوش نماز بکردی و صحت نیتش را از امکان عبارتش بازنداشتی ما از تو راضی شدیمی.»

و اندر میان این طایفه معروف است که چون حسن از کسان حَجّاج بگریخت به صومعۀ حبیب اندر شد. ایشان بیامدند و گفتند: «یاحبیب، حسن را جایی دیدی؟» گفتا: «بلی.» گفتند: «کجاست؟» گفت: «اینک در صومعۀ من است.» به صومعه اندر آمدند، کس را ندیدند و پنداشتند که حبیب بر ایشان استهزا می‌کند. وی را جفا گفتند که: «راست نمی‌گویی.» و وی سوگند یاد کرد که: «راست می‌گویم و اینک در صومعۀ من است.» دیگر باره و سدیگر باره اندر آمدند و نیافتندش، برفتند. حسن بیرون آمد و گفت: «یا حبیب، دانم که خدای تعالی به برکات تو مرا بدین ظالمان ننمود. چرا گفتی با ایشان که وی در این جای است؟» گفت: «ای استاد، نه به برکات من بود که تو را ننمودند بدیشان، بل که به برکۀ راست گفتن، تو را ندیدند. اگر من دروغ گفتمی مرا و تو را هر دو رسوا کردندی.»

و وی را از این جنس کرامات بسیار است.

از وی پرسیدند که: «رضای خداوند تعالی اندر چه چیز است؟» گفت: «فی قَلْبٍ لیسَ فیهِ غُبارُ النّفاق.» : اندر دلی که اندر او غبار نفاق نباشد؛ از آن‌چه نفاق خلاف وفاق باشد و رضا عین وفاق و محبت را با نفاق هیچ تعلق نیست و محلش رضاست. پس رضا صفت دوستان بود و نفاق صفت دشمنان.

و این سخنی بزرگ است، به جای دیگر بیان کنم، ان شاء اللّه.

...

بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین (هجویری) نظر دهید...

۱۷- ابوسلیمان عبدالرّحمان بن عطیّة الدّارانی، رضی اللّه عنه

و منهم: شیخ وقت خود ومر طریق حق را مجرد، ابوسلیمان عبدالرّحمان ابن عَطیّة الدارانی، رضی اللّه عنه

عزیز قوم بود و ریحان دل‌ها بود. و وی به ریاضت و مجاهدت صعب مخصوص است و عالم بود به علم وقت و معرفت آفات نفس و به صبر به کمینهای آن. و وی را کلام لطیف است اندر معاملات و حفظ قلوب و رعایت جوارح.

و از وی می‌آید که گفت: «إذا غَلَبَ الرَّجاءُ عَلَی الخَوْفِ فَسَدَ الوَقْتُ.» چون رجا بر خوف غالب شود وقت شوریده گردد؛ ازیرا که وقت رعایت حال باشد و بنده تا آنگاه راعی حال باشد که خوفی بر دلش مستولی بود. چون آن برخاست وی تارک الرعایه گردد و وقتش فاسد گردد و اگر خوف بر رجا غلبه گیرد توحیدش باطل شود؛ از آن که غلبۀ خوف از ناامیدی بود و نومیدی از حق شرک بود. پس حفظ توحید اندر صحت رجای بنده باشد و حفظ وقت اندر صحت خوف وی. چون هر دو برابر باشد توحید و وقت محفوظ باشد و بنده به حفظ توحید مؤمن بود و به حفظ وقت مطیع و تعلق رجا به مشاهدتی صِرف بود که اندر او جمله اعتماد است و تعلق خوف به مجاهدتی صِرف که اندر او جمله اضطرار است و مشاهدت مواریث مجاهدت باشد و این معنی آن بود که همه اومیدها از ناامیدی پدید آید، و هر که به کردار خود از فلاح خود نومید شود آن نومیدی وی را به نجاح و فلاح و کرم حق تعالی و تقدس راه نماید و درِ انبساط بر وی بگشاید و دلش را از آفات طبع بزداید و جملۀ اسرار ربانی وی را کشف گردد.

احمد بن ابی الحواری رحمة اللّه علیه گوید: اندر خلوت شبی نماز می‌کردم اندر آن میانه مرا راحتی بسیار می‌بود. دیگر روز با ابوسلیمان بگفتم. گفت:«ضعیف مردی، که تو را هنوز خلق اندر پیش است تا اندر خلأ دیگرگونی و اندر ملأ دیگرگون.»

و اندر دو جهان هیچ چیز را آن خطر نیست که بنده را از حق باز تواند داشت و چون عروسی را جلوه کنند بر سر خلق، از برای آن کنند تا همه خلق او را ببینند و از دیدار خلق مر او را زیادت عزّ بود؛ اما نیابد که وی به‌جز آن مقصود خود را بیند؛ که از دیدار او مر غیر را، او را ذل بود. اگر همه خلق عزّ طاعت مطیع بینند وی را زبان ندارد. زیان رؤیت وی مر طاعت وی را می‌دارد که هلاک وی است و هو اعلم.

...

بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین (هجویری) نظر دهید...

۳۳- ابوعثمان سعید بن اسماعیل الحیری، رضی اللّه عنه

و منهم: مقدم سلف، و از سلف خود خلف، ابوعثمان سعید بن اسماعیل الحیری رضی اللّه عنه

از قدما و اجلّۀ صوفیان بود و اندر زمانۀ خود یگانه بود و قدرش اندر همه دل‌ها رفیع. ابتدا صحبت یحیی بن مُعاذ رضی اللّه عنه کرده بود، آنگاه مدتی اندر صحبت شاه شجاع کرمانی بود و با وی به نسابور آمد به زیارت بوحفص به نزدیک وی بیستاد و عمر اندر صحبت وی گذاشت.

از وی حکایت کنند ثِقات که گفت: پیوسته دلم طلب حقیقتی می‌کردی اندر حال طفولیت و از اهل ظاهر نفرتی می‌نمودی، و دانستمی لامحاله که جز این ظاهر که عامه برآن‌اند نیز سری هست مر شریعت را، تا به بلاغت رسیدم. روزی به مجلس یحیی بن مُعاذ رضی اللّه عنه افتادم و آن سر را بیافتم و مقصود برآمد. تعلق به صحبت وی کردم تا جماعتی از نزدیک شاه شجاع بیامدند و حکایات وی بگفتند. دل را به زیارت وی مایل یافتم. از ری قصد کرمان کردم و صحبت شاه طلب می‌کردم وی مرا بار نداد و گفت: «طبع تو رجاپرورده است و صحبت با یحیی کرده‌ای و وی را مقام رجاست. کسی که مشرب رجا یافت از وی سپردن طریق نیاید؛ از آن‌چه به رجا تقلید کردن کاهلی بار آرد.» گفت: بسیار تضرع کردم و زاری نمودم و بیست روز بر درگاه وی مداومت کردم تا مرا بار داد و اندر پذیرفت و مدتی اندر صحبت وی بماندم و وی مردی غیور بود.

تا وی را قصد نسابور و زیارت بوحفص افتاد. من با وی بیامدم. آن روز که به نزدیک بوحفص اندر آمدیم، شاه قبایی داشت. بوحفص چون وی را بدید بر پای خاست و پیش وی بازآمد و گفت: «وَجَدْتُ فِی القَباءِ ماطَلَبْتُ فِی العَباءِ. در قبا یافتم آن را که در عبا می‌طلبیدم.»

مدتی آن‌جا ببودم و همه همت من صحبت بوحفص گرفت، و حشمت شاه مرا از مداومت خدمت وی بازداشت و بوحفص آن ارادت اندر من می‌دید، و از خداوند تعالی بتضرع می‌خواستم تا صحبت بوحفص بر من میسر گرداند بی از آن که شاه آزرده گردد. تا آن روز که شاه قصد بازگشتن کرد و من بر موافقت وی پای جامه در پای کردم و دل جمله به نزدیک بوحفص. تا وی رضی اللّه عنه به حکم انبساط، با شاه گفت: «صحبت این کودک را اینجای بگذار؛ که مرا با وی خوش است.» شاه روی سوی من کرد و گفت: «أجِبِ الشّیخَ.» وی برفت. من آن‌جا بماندم، تا دیدم آن‌چه دیدم از عجایب اندر صحبت وی، رضی اللّه عنهما و وی را مقام شفقت بود.

خدای عزّ و جلّ مر بوعثمان را به سه پیر از سه مقام بگذاشت، و این هر سه اشارت که بدیشان کرد خود در وی بود: مقام رجا به صحبت یحیی و مقام غیرت به صحبت شاه، و مقام شفقت به صحبت بوحفص.

و روا باشد که مرید به پنج یا به شش یا بیشتر از این صحبت به منزل رسد و هر صحبتی وی را سبب کشف مقامی گردد؛ اما نیکوتر آن بود که پیران را به مقام خود آلوده نگرداند و نهایت ایشان را اندر آن مقام نشانه نکند و گوید که: «نصیب من از صحبت ایشان این بود؛ اما ایشان فوق این بودند، مرا از ایشان بهره بیش از این نبود.» و این به ادب نزدیک‌تر بود؛ از آن‌چه بالغ راه حق را با مقام و احوال هیچ کار نباشد.

و سبب اظهار تصوّف در نشابور و خراسان وی بود. با جنید و رُوَیم و یوسف بن حسین و محمد بن الفضل رحمهم اللّه صحبت کرده بود و هیچ کس از مشایخ از دل پیران خود آن بهره نیافته بود که وی و اهل نشابور وی را منبر نهادند تا بر زبان تصوّف مر ایشان را سخن گفت. وی را کتب عالی است و روایات مُتقن اندر فنون علم این طریقت.

از وی می‌آید که گفت: «حُقَّ لِمَنْ أعَزَّه اللّهُ بالمَعْرِفَةِ أنْ لایُذِلَّهُ بالمَعْصِیَةِ.» واجب است و سزا مر ان را که خداوند تعالی به معرفت عزیز کردش که خود را به معصیت ذلیل نکند و تعلق این به کسب بنده باشد و مجاهدت وی بر دوام رعایت امور وی و اگر بر آن معنی رانی که سزاوار است حق تعالی بدان که چون کسی را به معرفت عزیز کند به معصیت خوار نکند؛ از آن‌چه معرفت عطای وی است و معصیت فعل بنده، کسی را که عزّ به عطای حق باشد، محال بود که به فعل خود ذلیل گردد؛ چنان‌که آدم را علیه السّلام که به معرفت عزیز کرد به زَلّت ذلیل نکردش.

...

بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین (هجویری) نظر دهید...

۴۹- ابوعبداللّه محمد بن اسماعیل المغربی، رضی اللّه عنه

و منهم: استاد متوکلان، و شیخ محققان، ابوعبداللّه محمد بن اسماعیل المغربی، رضی اللّه عنه

از بزرگان و مقدمان وقت بود و اندر زمانۀ خود مقبول. استاد و مُراعی مریدان خود بود و ابراهیم خواص و ابراهیم شیبان هر دو مریدان وی بودند. و وی را کلام عالی است و براهین واضح. و اندر تجرید قدمی تمام داشت.

ازوی می‌آید که گفت: «ما رأیتُ أنصَفَ مِنَ الدُّنیا، إن خَدَمْتَها خَدَمَتْکَ و إن تَرَکْتَها تَرَکَتْکَ.»

هرگز از دنیا منصف‌تر ندیدم؛ که تا وی را خدمت کنی تو را خدمت کند و چون بگذاریش بگذاردت؛ یعنی تا طلب وی کنی تو را طلب کند و چون ازوی اعراض کنی و خدمت خداوند تعالی بر دست گیری، از تو بگریزد و اندیشۀ آن در دلت نیاویزد. پس هر که بصدق از دنیا اعراض کند از شر وی ایمن گردد واز آفت وی رسته شود، ان شاء اللّه تعالی.

...

بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین (هجویری) نظر دهید...

۲- مالک بن دینار، رضی اللّه عنه

و منهم: بقیۀ اهل انس و زین جمله جن و انس، مالک بن دینار، رضی اللّه عنه

صاحب حسن بصری بود و از بزرگان این طریقت. وی را کرامات بسیار مشهور است و اندر ریاضت، خصال مذکور. و دینار بنده بوده است، و مولود وی اندر حال عبودیت پدر بود.

و ابتدای حالت وی آن بود که شبی که صبح دولت الهی شعله‌ای از انوار خود بر جان مالک دینار نثار خواست کرد، وی آن شب در میان گروهی حریفان به طرب مشغول بود. چون جمله بخفتند، حق جل جلاله بختش بیدار گردانید؛ تا از میان رودی که می‌زدی این چنین آوازی برآمد که: «یا مالِکُ، مالَکَ أنْ لاتَتُوب؟ یا مالک، تو را چه بوده است که توبه می‌نکنی؟» دست از آن جمله بداشت و به نزدیک حسن آمد و اندر توبه قدمی درست کرد و منزلتش به جایی رسید که وقتی در کشتی نشسته بود. جوهری اندر کشتی غایب شد. وی مجهول تر همه قوم می‌نمود. وی را به بردن آن تهمت کردند. سر سوی آسمان کرد، اندر ساعت هر چه اندر دریا ماهی بود همه بر سر آب آمدند و هر یک جوهری اندر دهان گرفته از آن جمله یکی بستد و بدان مرد داد و خود قدم بر سر آب نهاد و بر روی آب خوشی برفت تا به ساحل بیرون شد.

و از وی می‌آید که گفت: «أحَبُّ الأعمالِ إلیَّ الإخلاصُ فی الاعمال.» دوست‌ترین کردارها بر من اخلاص است اندر کردارها؛ از آن‌چه عمل به اخلاص عمل گردد و اخلاص مر عمل را به درجۀ روح بود مر جسد را؛ چنان‌که جسد بی روح جمادی بود، عمل بی اخلاص هبایی بود. اما اخلاص از جملۀ اعمال باطن است و طاعات از اعمال ظاهر، و اعمال ظاهر با اعمال باطن تمام شود و اعمال باطن به اعمال ظاهر قیمت گیرد؛ چنان‌که اگر کسی هزار سال به دل مخلص بود تا عمل به اخلاص نکند اخلاص نباشد و اگر کسی به ظاهر هزار سال عملی می‌آرد تا اخلاص به عمل وی نپیوندد آن عمل وی عمل نگردد.

...

بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین (هجویری) نظر دهید...

۱۸- ابومحفوظ معروف بن فیروز الکرخی، رضی اللّه عنه

و منهم: متعلق درگاه خدا و پروردۀ علی رضا، ابومحفوظ معروف ابن فیروز الکرخی، رضی اللّه عنه

از قدما و سادات مشایخ بود و معروف به فتوت و مذکور به ورع و انابت و ذکر وی مقدم بایستی از این ترتیب؛ اما من بر موافقت دو پیر مقدم یکی صاحب نقل، و یکی صاحب تصرف اندر این محل آوردم. یکی از آن، شیخ مبارک ابوعبدالرّحمان السلمی، رحمه اللّه که کتابش بر این ترتیب است و دیگر استاد ابوالقاسم القشیری رضی اللّه عنهما که ذکر وی اندر کتابش بر این جملت است، اندر این موضع اثبات کردم؛ از آن‌چه وی استاد سری سقطی و مرید داود طایی بوده است.

و اندر ابتدا بیگانه بوده است، بر دست علی بن موسی الرضا رضوان اللّه علیهم اسلام آورد و به نزدیک وی سخت عزیزو ستوده بوده است. و وی را مناقب و فضایل بسیار است و اندر فنون علم مقتدای قوم بوده است.

از وی می‌آید که گفت: «لِلْفِتْیانِ ثلاثُ علاماتٍ: وفاءً بلا خلافٍ و مدحٌ بلا جودٍ و عَطاءٌ بلا سؤالٍ.» علامت جوانمردان سه چیز بود: یکی وفایی بی خلاف، و دیگر ستایشی بی جود وسدیگر عطایی بی سؤال؛ اما وفای بی خلاف آن بود که اندر عهد عبودیت، بنده مخالفت و معصیت بر خود حرام دارد، و مدح بی جود آن بود که از کسی نیکویی ندیده باشد وی را نیکو گوید و عطای بی سؤال آن باشد که چون هستی بود اندر عطا تمییز نکند و چون حال کسی معلوم شود وی را سؤال نفرماید و این جمله از خلقی بود به خلقی؛ اما همه خلایق اندر این سه صفت عاریت‌اند. و این هر سه، صفت حق است جل و علا و فعل وی با بندگانش؛ از آن‌چه اندر وفا با دوستان خلاف نکند. هر چند که ایشان در وفای خود خلاف کنند، وی جلّ جلالُه به جای ایشان لطف زیادت کند و علامت وفای وی آن است که در ازل بی فعل نیک بنده مر او را بخواند و امروز به علت معصیت وی را نراند. و مدح بی جود جز وی نکند؛ که وی جلّ جلالُه محتاج فعل بنده نیست و بنده را بر اندکی از کردار ثنا گوید، له الحمدُ فی الآخرةِ و الاول. و عطای بی سؤال جز وی نتواند داد؛ از آن‌چه کریم است، حال هر یک بداند و مقصود هر یک بی سؤال وی حاصل کند.

پس چون خدای عزّ و جلّ بنده را کرامتی کند و وی را بزرگ گرداند و به قرب خود مخصوص کند با وی این هر سه بکند، و وی به جهد، به مقدار امکان معاملت خود با خلق همین گرداند. آنگاه ورا نام فتوت دهند و اندر زمرۀ فتیان نامش ثبت گردانند و این هر سه، صفت ابراهیم پیغمبر بود علیه السّلام بر حقیقت، و به جایگاه این را بیاریم، ان شاء اللّه عزّ وجل.

...

بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین (هجویری) نظر دهید...

۳۴- ابوعبداللّه احمدبن یحیی بن الجّلاء، رضی اللّه عنه

و منهم: سهیل معرفت و قطب محبت، ابوعبداللّه احمدبن یحیی بن الجلاء، رضی اللّه عنه

از بزرگان قوم بود و سادات وقت. و وی را طریقی نیکو و سیرتی پسندیده بود و صاحب جنید بود و ابوالحسن نوری و جماعتی از کبرا، رضی اللّه عنهم وی را کلامی عالی و اشاراتی لطیف است اندر حقایق.

از وی می‌آید که گفت: «همَّةُ العارفِ إلی مَوْلاهُ فَلَمْ یَعْطِفْ إلی شَیءٍ سِواهُ.» همت عارف با حق باشد و از وی به هیچ چیز باز نگردد و بر هیچ چیز فرو نیاید؛ از آن که عارف را به‌جز معرفت وی هیچ چیز نباشد. چون سرمایۀ دلش معرفت بود مقصود همتش رؤیت بود؛ از آن‌چه پراکندگی هِمم هُموم بار آورد و هُموم از درگاه حق بازدارد.

از وی حکایت آرند که گفت: روزی ترسایی دیدم خوبروی. در جمال وی متحیر شدم، اندر مقابلۀ وی بیستادم. جنید رحمه اللّه بر من گذر کرد. با وی گفتم: «ای استاد، خدای تعالی این چنین روی به آتش دوزخ بخواهد سوخت؟» مرا گفت، رضی اللّه عنه: «ای پسر، این بازارچۀ نفس است که تو را بر این می‌دارد نه نظارۀ عبرت؛ که اگر به عبرت می‌نگری، اندر هر ذره‌ای از موجودات همین عجوبه موجود است؛ اما زود باشد که تو بدین بی حرمتی معذب گردی.» گفت: چون جنید روی از من بگردانید، اندر حال قرآن فراموش کردم تا سال‌ها می اسعانت خواستم از خدای تعالی و توبه کردم تا قرآن به دست آوردم. اکنون زَهرۀ آن ندارم که به هیچ چیز از موجودات التفات کنم یا وقت خود را به نظر اندر اشیا ضایع گردانم.

...

بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین (هجویری) نظر دهید...

۵۰- ابوعلی الحسن بن علی الجوزجانی، رضی اللّه عنه

و منهم: پیر زمانه، و اندر زمانۀ خود یگانه، ابوعلی الحسن بن علی الجوزجانی، رضی اللّه عنه

اندر وقت خود بی نظیر بود. وی را تصانیف ازهر است اندر علم معاملات و رؤیت آفات. و مرید محمد علی بود و از اقران ابوبکر وراق بود. ابراهیم سمرقندی مرید وی بود.

از وی می‌آید که گفت: «الخَلْقُ کُلُّهُم فی مَیادینِ الغَفْلةِ یَرْکُضُونَ و عَلَی الظُنُّونِ یَعْتَمِدُونَ، و عِندَهم أنَّهم فی الحَقیقةِ یَنْقَلِبُونَ و عنِ المکاشفةِ ینطِقُونَ.» یعنی قرارگاه خلق جمله به میدان غفلت است و اعتمادشان بر ظن پر آفت، و به نزدیک ایشان چنان است که کردار ایشان بر حقیقت است و نطقشان از اسرار مکاشفت. و اشارت آن پیر به پندار طبع و رعونت نفس بوده است؛ که کسی اگرچه جاهل بود مرجهل خود را معتقد بود، خاصّه جهال متصوّفه. همچنان که علمای ایشان اعز ما خلق اللّه‌اند، جهال ایشان اذلّ ما خلق اللّه‌اند. آن‌چه عالمانشان را حقیقت بود، جهّالشان را پنداشت بود. در میدان غفلت می‌چرند، پندارند که میدان ولایت است و بر ظنّ اعتماد می‌کنند پندارند که آن یقین است و با رسم می‌روند و پندارند حقیقت است و از هوی می‌گویند پندارند که آن مکاشفت است؛ از آن‌چه پنداشت از سر آدمی بیرون نرود، مگر به رؤیت جلال حق یا جمال وی؛ که اندر اظهار جمال وی همه وی را بینند پنداشتشان فانی شود و اندر کشف جلال خود را نبینند پنداشتشان سر بر نیارد. واللّه اعلم.

...

بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین (هجویری) نظر دهید...

۳- ابوحلیم حبیب بن سُلَیم الرّاعی، رضی اللّه عنه

و منهم: فقیر خطیر، و بر همه اولیا امیر، ابوحلیم حبیب بن سُلَیم الرّاعی، رضی اللّه عنه

اندر میان مشایخ منزلتی بزرگ داشت و وی را آیات و براهین روشن بسیار است اندر جملۀ احوال. و صاحب سلمان فارسی بود، رضی اللّه عنه. روایت کند از پیغمبر علیه السّلام که گفت: «نیّةُ المؤمنِ خیرٌ مِنْ عَمَله.»

صاحب گوسفند بود، بر کرانۀ فرات نشستی و طریقتش عزلت بود.

یکی از مشایخ روایت کند که: بر او برگذشتم. وی را یافتم اندر نماز و گرگی گوسفندان وی نگاه می‌داشت. گفتم این پیر را زیارتی کنم؛ که علامتی بزرگ می‌بینم بر وی. زمانی ببودم تا از نماز فارغ شد. بر وی سلام گفتم. گفت: «ای پسر، به چه کار آمدی؟» گفتم: «به زیارت تو.» گفت: «جَبَرَک اللّه.» گفتم: «ایّها الشیخ، گرگ با میش موافق می‌بینم.» گفت: «از آن که راعی میش با حق موافق است.» این بگفت و کاسه‌ای چوبین زیر سنگی داشت دو چشمه روان شد: یکی شیر و یکی عسل گفتم:«ایها الشیخ، این درجه به چه یافتی؟» گفت: «به متابعت محمد، علیه السّلام، ای پسر، قوم موسی مر او را مخالف بود مع هذا سنگ، ایشان را آب داد و موسی نه به درجۀ محمد بود. چون من محمد را متابع باشم سنگ مرا انگبین و شیر دهد، بس عجب نبود.»

گفتمش: «مرا پندی بده.» گفت: «لاتجعلْ قلبَکَ صُندوقَ الحِرْصِ و بَطْنَکَ وِعاءَ الحرامِ.»

دل را محل حرص مگردان و معده را جای حرام مساز؛ که هلاک خلق اندر این دو جوف است و نجات اندر حفظ این دو.

و شیخ مرا از وی رضی اللّه عنهما روایات بسیار بود، اما در این وقت بیش از این ممکن نگشت؛ که کتب به حضرت غزنین حرّسها اللّه مانده بود، و من اندر دیار هند، اندر میان ناجنسان مانده و الحمدللّه ربِّ العالمین.

...

بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین (هجویری) نظر دهید...

۱۹- ابوعبدالرّحمان حاتم بن عُنوان الأصم، رضی اللّه عنه

و منهم: زین عُبّاد، و جمال اوتاد، ابوعبدالرّحمان حاتم بن عُنوان الأصمّ، رضی اللّه عنه

از محتشمان بلخ بود و از قدمای مشایخ خراسان، مرید شقیق بود و استاد احمد خضرویه، رحمةاللّه علیهم. اندر جملۀ احوال خود،از ابتدا تا انتها، یک قدم بی صدق ننهاد؛ تا جنید گفت: «صِدّیقُ زمانِنا حاتمُ الأصمّ.»

وی را کلام عالی است اندر دقایق رؤیت آفات نفس و رعونات طبع، و تصانیف مشهور اندر علم معاملات.

از وی می‌آید که گفت: «الشّهوةُ ثلاثةً: شهوةً فی الأکلِ، و شهوةً فی الکلامِ، و شهوةٌ فی النّظرِ، فاحْفَظِ الأکلَ بالثّقةِ و اللِّسانَ بالصّدقِ و النّظرَ بالعِبْرةِ.» شهوت سه است: یکی اندر طعام و دیگر اندر گفتار و سدیگر اندر دیدار. نگاه دار خورش خود را به باور داشت و اعتماد بر خداوند جل جلاله و زبان را به راست گفتن و چشم را به عبرت نگریستن. پس هر که اندر اکل توکل کند از شهوت اکل رسته باشد و هر که به زبان صدق گوید از شهوت زبان رسته باشد و هر که به چشم راست بیند از شهوت چشم رسته باشد و حقیقت توکل از راست دانستن بود؛ که وی را چون به راستی به روزی دادن باور دارد، آنگاه به راستی دانش خود عبارت کند، آنگاه از راستی معرفت خود نظر کند؛ تا اکل و شربش جز دوستی نبود و عبارتش جز وجد نه و نظرش به‌جز مشاهدت نه. پس چون راست داند حلال خورد و چون راست گوید ذکر گوید و چون راست بیند وی را بیند؛ زان که جز دادۀ وی به اذن وی خوردن حلال نیست و جز ذکر وی اندر هژده هزار عالم ذکر کس راست نیست و جز اندر جمال و جلالش اندر موجودات نظاره کردن روا نیست. چون از وی گیری و به اذن وی خوری شهوت نباشد و چون ازوی گویی وبه اذن وی گویی شهوت نباشد و چون فعل وی بینی و به دستوری وی بینی شهوت نباشد؛ و باز چون به هوای خود خوری اگر چه حلال باشد شهوت بود و چون به هوای خود گویی هر چند ذکر بود دروغ و شهوت بود و اگر به هوای خود نگری اگرچه استدلال کنی وبال و شهوت باشد و هو اعلم.

...

بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین (هجویری) نظر دهید...