گزیدۀ غزل های احمد پروین

عروج

عیار عشق تو چند است دلبرم می گفت

دلم به پای که بند است دلبرم می گفت

دلم نه لایق عشق است پیش موی بتان

کم است یا به کمند است دلبرم می گفت

کجاست فرصت تقصیر در نوازش باغ

بهار رو به گزند است دلبرم می گفت

بها نمی دهد اینجا کسی به ناز غزل

غزل بلوغ چرند است دلبرم می گفت

حدیث حضرت مجنون و شرح حال فراق

هزار تجربه پند است دلبرم می گفت

بحیله ره نتوان برد تا کرانه عرش

عروج کار سپند است دلبرم می گفت

...

گزیدۀ غزل های احمد پروین نظر دهید...

ستایش گیسو

گفتی لبم برای لبت شیرین بیان کنم

عالیست جان من بگذار امتحان کنم

شیرین و تلخ هر چه که باشد لبت گل است

پروانه وش ز شهد لبت نوش جان کنم

ترسم کسی بدزد عزیزم لب تو را

باید لبت میان لب خود نهان کنم

گفتی لبت قساوت سنگ است وای من

باید به ناز بوسه ، دلت مهربان کنم

خاک زمین منم و تو زیبای آسمان

طوفان شوم مگر که سر از آسمان کنم

باشد که در ستایش گیسوی ناز تو

چون شانه خدمت تو و آن گیسوان کنم

...

گزیدۀ غزل های احمد پروین نظر دهید...

فریاد سبز

من چون بهار نغمه به گلزار می زنم

بر خاک عشق بوسۀ بسیار می زنم

فریاد سبز می کشم از همت بهار

دیوانه وار نعره انکار می زنم

وهم فراق را نگذارم که سرکشد

رنگ امید بر تن پندار می زنم

من نبض عشق بازی مستان کوچه ام

تا هست خون عشق به تکرار می زنم

فردا از آن ماست اگر مهربان شوی

داروی مهر بر دل بیمار می زنم

...

گزیدۀ غزل های احمد پروین نظر دهید...

آیین خنده

هرگز سلام بر من مسکین نگفته ای

گفتی برو ولی به کجا این نگفته ای

گفتم خدا مرا برساند به وصل تو

این بود آن دعا که تو آمین نگفته ای

دیوانه ام که می زنی اما نمی روم

دل خوش به این شدم که تو نفرین نگفته ای

خندیده ای فدای شکر خند ناز تو

آیین خنده به من غمگین نگفته ای

گنجشک خسته ام و تو شهباز قصه ها

با من چرا ز پنجه شاهین نگفته

گفتی سلام ، مثل نسیمی سبک شدم

قبلاً چرا تو این دُر سنگین نگفته ای

ساغر مرا شبیه تو بیخود نمی کند

راز خودت به ظرف سفالین نگفته ای

دین غیر سجده نیست به پای بت عزیز

با من چرا روایت این دین نگفته ای

...

گزیدۀ غزل های احمد پروین نظر دهید...

عشوه

انعکاس نور در چشم تو زیبا می شود

قطره در دریا بیفتد زود دریا می شود

عشوه با اندام زیبای تو در دل می رود

خنده با لبهای سرخ تو فریبا می شود

قابی از عکس تو بر دیوار دل کوبیده ام

بوریا گاهی به نقش خوب دیبا می شود

شعر من آیینۀ تصویر زیبای تو بود

این غزل با دیدن روی تو زیبا می شود

...

گزیدۀ غزل های احمد پروین نظر دهید...

کمال وفا

به پاس عشق قدیمی مرا رها مگذار

تو می روی به سلامت ولی مرا مگذار

اگرچه بار اضافی ترا برنجاند

کنار جاده دلم را دوباره جا مگذار

خدای من دل من را به یاد دلبریت

درین نهایت تشویش بی خدا مگذار

تو می روی ز عبور تو خاک می رقصد

منم که خاک رهم بی نگاه پا مگذار

اگرچه ناقص عشقم تو ای کمال وفا

مرا به حسرت یک عشق باوفا مگذار

منم اسیر تمنا مرا دوباره غریب

درین زمانۀ پر ادعا بتا مگذار

...

گزیدۀ غزل های احمد پروین نظر دهید...

هیچ آباد

غریب غربت خویشم ز حسرت خیز تنهایی

که از تنها بپرهیزم به حکم پیر شیدایی

فریب خویش را خوردم که در خود اینچنین مردم

که از بیگانگان این سان نخوردم تیر رسوایی

دل مردم گریزی هست و عزم نا کجا رفتن

ز هیچ آباد بگذشتن ، گذشتن از من و مایی

کدامین جاده خواهد رفت تا سر حد بی خویشی

که سر بگذارم اندر آن به شور بی سرو پایی

...

گزیدۀ غزل های احمد پروین نظر دهید...

وصف هجران

گیسو بیفشان تا سر ببازم

دریای نازی غرق نیازم

از این معما با کس نگفتم

خاک مزارم صندوق رازم

بودی که بودم ، هستی که هستم

گر در نشیبم ، گر در فرازم

در وصف هجران گوید دمادم

شرحی بر آتش سوز و گدازم

گفتی از این ره صد توبه باید

گیرم که کردم با دل چه سازم

...

گزیدۀ غزل های احمد پروین نظر دهید...

پادشاه جم

من در این عالم نبودم عشق در جانم نشست

هر چه بودم کم نبودم عشق در جانم نشست

آدمی از ترس مردم عشق را بلعیده است

من مگر آدم نبودم عشق در جانم نشست

عشق یعنی اوج بودن پس چرا اینگونه غافل

هم نبودی هم نبودم عشق در جانم نشست

گر بگویم مثل عیسی عشق در جان زاده باشم

من ولی مریم نبودم عشق در جانم نشست

من گدای کوچه هستم ژنده پوش بی هویت

پادشاه جم نبودم عشق در جانم نشست

در ازل مردم تمامی در صف زر بوده اما

من پی درهم نبودم عشق در جانم نشست

...

گزیدۀ غزل های احمد پروین نظر دهید...

معما

نگاهت را مهیا کن من امشب باز می گردم

برایم خیمه بر پا کن من امشب باز می گردم

شبانی بی بیابانم خراب مهربانانم

دلت صحرای سینا کن من امشب باز می گردم

مرا حل کن معمایم که نا پیدای پیدایم

مرا بشناس پیدا کن من امشب باز می گردم

ز جانم آه می آید تبی جانکاه می آید

مرا با ناله سودا کن من امشب باز می گردم

اجل می گفت می آید که بند از روح بگشاید

کمی امروز و فردا کن من امشب باز می گردم

...

گزیدۀ غزل های احمد پروین نظر دهید...