۱ – آیت خلقت
مطایبه ای با دوست هنرمندم ، کامبیز صفری .
آنكس كه بدیدست جمال « صفری » را
باید كه فراموش كند حور و پری را
آن لعل لبانش كه بِوَد آیت خلقت
افكنده به دانشكده بس شور و شری را
مانندهٔ طاووس اگر گویمش عیبست
طاووس كجا دارد ایـن كَرُ و فَری را
ایراد برآن قامت كوتاه مگیرید
سازند ز مفتول بلندی فنری را
تا خاك كفِ پاش كنم با مُژه جارو
بُگزیدهام از مشغلهها رفتگری را
با آنكه دو صد عاشق دلسوخته دارد
یك جور كند دست به سر هر نفری را
گه عشوه و گه ناز كند ، گاه لوندی
دارد به خدا در كف خود هر هنری را
خواهم كه به گِرد سر او گردم و افسوس
دادار ندادست به من بال و پری را
***************************
سال ۱۳۶۵
۲ – زرویی
این شعر طنز را برای استاد ابوالفضل زرویی نصرآباد سرودهام. استاد زرویی از مفاخر ادب و از
بزرگان طنز ایرانزمین است. آثار منظوم و منثور این بزرگمرد ،از بهترین نمونههای هنر طنزپردازی
تاریخ ادب سرزمینمان است.
برایت ای ابوالفضل زرویی
دلم غش میرود بس که نکویی
ز مه رویان درین گلزار ، بن کل! (۱)
تو سهم من شدی ، گل سهم بلبل
رقیب ، حسرت خورد بر روزگارم
که یاری چون ترا در کیسه دارم
تو نازی باوفایی خوش ادایی
تو با لفظ محبت آشنایی
قدت چون سرو شیرازی بلند است
لبانت معدن یاقوت و قند است
لطیفی ، خوشگلی ، گیسو کمندی
تو فرهادی ، تو شیرینی ، تو قندی
عزیزی ، نازنینی ، خوش بیانی
خلاصه ، آنکه دل خواهد ، همانی
سراپای تو بیعیب است و مقبول
و لپهای تو خوش طعم است و مأکول
فقط عیبت ، سبیل تاب دادهست
که چون دُردی ، درون جام بادهست
چو خلقی را به وصلت اشتیاقست
مَه رویت چرا اندر مُحاقست؟ (۲)
مه رویت به پشت ابر تا کِی
مرا و دیگران را صبر تا کِی
ز ابر تیره بزدا ، روی مَه را
و از بالای لعلت ، آن شَبـَه را (۳)
برو فکر سبیل خویشتن کن
محل را پاک ، بهر بوس من کن
******************************
۱ – بن کل به جای بالکُل ، از اصطلاحات طنازانهٔ استاد زروییست.
۲ – مُحاق : پوشیده شده ، سه شب آخر ماه قمری که در آن ماه از چشم ناظر زمینی
دیده نمیشود.
۳ – لعل و شَـبَه: دو سنگ زینتی یکی به رنگ قرمز و دیگــری سیاه براق. لعل سنگی
پرارزش است اما شَـبَه جزء سنگ های ارزان قیمت محسوب می شود. در این بیت
لب و سبیل استاد زرویی به لعل و شبه تشبیه شده است!
از ابیات زیبای شاهنامهٔ فردوسی است:
شبی چون شبه ، روی شسته به قیر نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر
۳ – آب حیات
عارف ار مست باده و یار است
مستی ما به چای و سیگار است
حق کند حفظ این دو از آفات
حق اینان ، به بنده بسیار است
دود این یک ، مُفرّح دل و جان
طعم آن یک ، شفای بیمار است
بی چنین دود ،کار شُش مغشوش
بی چنان طعم ، حال تن زار است
هر که آید به دیدنم ، بی چای
گو میاید ، اگر چه دلدار است
ما و چایی و خضر و آب حیات
هر که بر دلبری گرفتار است
***************************
سال ۱۳۸۱
۴ – مزاح
مطایبهای در جواب شعر طنز مرحوم دکتر توکل ( از دوستانم )
که برای من سروده بودند.
چرا هجوم نمودی ای توکل؟
مگر آگه نبودی ای توکل؟
که بر جایی گذاری پای خود را
که آخر ، تَر نمایی جای خود را
مسیر هجو را جانا رها کن
طریق دیگری را دست و پا کُن
چرا بازی کنی با دُمّ شیری
که چون موشی به چنگالش اسیری
تو هجو شاعران ای دوست کم کن
اگر کردی برو عزم عدم کن
دعایی میکنم پیرت ببینم
گرفتار بواسیرت ببینم
که وقتی مینشینی در مبالی
ز دست خالق مقعد بنالی
تو روی خوش ازین مقعد نبینی
تو روزی خوش ازین مقعد نرینی
الهی مقعدش مسدود گردان!
چنین فرخنده روزی زود گردان
به محصولش خدایا آفتی دِه
مزاجش را همان بخشا که آن به
مَثَل باشد که بر دندان چو دَردی…
رسد ، باید کَشی آسوده گردی
کنون دَردی اگر بر مقعد اُفتد
چه باید کرد با این درد مقعد؟
دوایش را اگر یابی نگهدار
که آخر ، بر بواسیری گرفتار
***
خلافی گر که گفتم مقعدت را
گمان کردی که میخواهم بَدت را
تو را من جان «سالک» دوست دارم (۱)
که گاهی پا به دُمت میگذارم
وگرنه مقعدت صد سال دیگر
دهد از باغ ِ خود خروارها بَر
ترقی گر کند اینگونه ، کمکم
نماید کود کشور را فراهم
یکی می گفت که سرکار عالی
به باری پُر کنی چاه مبالی
اگر که اندکی همت نمایی
کشاورزی رسد بر خودکفایی
***
تو را آنکس که مقعد آفریده
خط بطلان به حسن گُل کشیده
نصیحت میکنم اسفند کن دود
سفارش میکنم این کار را زود
به اطرافش بیاویزا طلسمی
در آن حالت بخوان وردی و اسمی
مبادا چشم زخمی آید او را
به لب از غصّه ، اخمی آید او را
***
ترا هجوی نمودم باب « دندان »!
که نامت را نگهدارد به دوران
اگر « ایرج » شنیدی این سخن را
بسی احسنت گفتی طبع من را
مزاحی با مزاجت گر که کردم
نرنجی کاین عمل را از چه کردم
بَدم گفتی و این اعلان جنگ است
کلوخ انداز را پاداش سنگ است
سال ۱۳۵۹
۱ – تو را من جان عارف دوست دارم…… ز مهرست این که گه پشتت بخارم ( ایرج میرزا )
۵ – تو را از آنچه دارایی و مال است
این مثنوی را برای دوستی سرودهام که دفتــر بــازرگانی
دارد و انســانیست درســــتکار و فـــرهیخته ، اما چــون
حرفه بازرگانی مانند شغل دربانی جهنم است! مضمونی
شد تــا این شعر را در وصف حرفهٔ او بسرایم.
پیشدرآمد:
تو را از آنچه دارایی و مال است
چو سنجیدم فقط خونت حلال است
نداری در شجاعت مثل و مانند
نداری ترس حتی از خداوند! (۱)
****
من به وصفت میسرایم ای رفیق
یار روز سختی و ایام ضیق (۲)
گر چه دائم غافلی از حال من
غافلی از روز و ماه و سال من
هیچ میگویی که « سالک » زنده است
آخر او از دوستان بنده است!؟
ای به بَدجنسی تَک اندر روزگار
شرمگین از خلقتت پروردگار
ای که شیطان از تو اُلگو ساخته
در رقابت با تو ، لنگ انداخته
ماکیاول ، ریزهخوار خوان توست (۳)
در کلاس درس ، ابجدخوان توست
ای که خون دوستان در جام تو
بیوفایی ، ختم شد بر نام تو
ای که دستان همه اطرافیان
رفته از دستت به سوی آسمان
گر که در جنت تو را مأوا شود
در جهنم ، بهر جا دعوا شود!
یک بیابان ، گرگ و مار و سوسمار
جمله اندر دفترت مشغول کار
جملگی ، تمساح آدمخوارهاند
در شرارت ، عقرب جَرّارهاند
یک کُله ، در دست شد ابزارشان
از کُلاهی ، سکه کار و بارشان
از خلایق ، مؤمنون یا مشرکون
بیکُله ، ناید از آن دفتر برون
در جهنم ، روح خولی و یزید
شادمان از دست اعمالت « سعید » (۴)
*******************************
۱ – این دو بیت که به عنوان پیش درآمد این مثنویست به وزن دیگری سروده شده است.
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل. بحر هزج
۲ – ضیق: سختی – تنگنا
۳ – نیکولو ماکیاولی سیاستمدار و فیلسوف ایتالیایی (۱۴۶۹-۱۵۲۷) که نظریهای سیاسی را برای حکومت به مردم ارائه داد.
وی اساس اخلاقيات را واژگون كرد. ماکیاول در این نظریه به کار بردن هر وسیلهای را در سیاست برای پیشبرد اهداف مجاز میشمارد.
من به شوخی ، اعتقاد به چنین نظریهای را به امور اقتصادی هم تعمیم دادهام.
۴ – نام دوست بازرگان شاعر