راضی نشو

ای که ما را با ظرافت ساختی، راضی نشو
پیش چشمان تو پی در پی سفالی بشکند!
ای که ما را با ظرافت ساختی، راضی نشو
پیش چشمان تو پی در پی سفالی بشکند!
شهر بعد از جنگم و آرامشم توفانی است
مانده از ایل و تبارم یادگاری سوخته
شرح تنها بودنم تنها همین یک مصرع است:
کنج ریلی دور افتاده، قطاری سوخته
در سرم شوری به پا از حسرت دوران اوج
بی قرار زخمه ام، مثل سه تاری سوخته
باختم خود را به پایت؛ از غرور سرکشم
پاکبازی مانده با دار و نداری سوخته
ای که گفتی بی قراری های من بازیگری ست
بی قرارم می کنی وقتی دلت با دیگری ست
گاه دلسوز است و گاهی سخت می سوزاندم
عشق گاهی مادر است و گاه هم نامادری ست