دوبارهٔ بودا
آنگونه مست بودم
در مُلتقایِ الکل و دود
که از تمامِ دنیا
تنها
دلم
هوایِ تو را کرده بود
میگفتم:
این عجیب است
اینقدر ناگهانی دل بستن
از من
که بیتعارف دیری است
زین خیلِ ورشکسته کسی را
در خوردِ دل نهادن
پیدا نکردهام
□
تب کرده بود ساعتِ پاییزیام
وقتی نسیم وسوسهام میکرد
عطری زنانه در نفسش داشت
میگفتم:
این نسیم، بیتردید
آغشته با هوایِ تنِ توست
وین جذبهای که راهِ مرا میزند
حسّی به رنگِ پیرهنِ توست
□
آنگونه مست بودم
که میتوانستم بیپروا
از خوابِ نیم شب
بیدارت کنم
تا رازِ ناگهانِ مرا
باران و مه بدانند
و میتوانستم
از جویهایِ گلآلود
وضو کنم
و زیرِ چترِ بستهِٔ باران
رو سویِ هرچه هست
نماز بُگزارم
آنگونه مست بودم
که میتوانستم
حتّا به شحنگان
نامِ تو را بگویم
□
– آرام و مهربان و صبور
از برگهایِ نیلوفر
شولایِ بینیازی بر تن پیچیده
با پِلکهایِ افتاده
پیشانیِ درخشان
و گونههایِ رنگ پریده
چونان نیروانا
تأنیتی از دوبارهِٔ بودا
در مُلتقایِ الکل و دود
باری
تصویرِ تو، همیشهترین بود
بانویِ شعرهایِ مهآلود!