دشت سرشار از بخار آبی گل های نیلوفر.
می درخشد روی خاک آیینه ای بی طرح .
من کجا لغزیده ام در خواب ؟
مانده سرگردان نگاهم در شب آرام آیینه.
برگ تصویری نمی افتد در این مرداب.
او ، خدای دشت، می پیچد صدایش در بخار دره های دور:
دانه ای تاریک مانده در نشیب دشت،
دانه را در خاک آیینه نهان سازید.
مو پریشان های باد از تن بدر آورده تور خواب
دانه را در خاک ترد و بی نم آیینه می کارند.
او ، خدای دشت، می ریزد صدایش را به جام سبز خاموشی:
در عطش می سوزد اکنون دانه تاریک،
خاک آیینه کنید از اشک گرم چشمتان سیراب.
حوریان چشمه با سر پنجه های سیم
می زدایند از بلور دیده دود خواب.
ابر چشم حوریان چشمه می بارد.
می وزد بر نسیم سرد هشیاری.
کو کلید نقره درهای بیداری؟
در نشیب شب صدای حوریان چشمه می لغزد:
ای در این افسون نهاده پای،
چشم ها را کرده سرشار از مه تصویر!
تا نهفته پرده ها در رقص عطری مست جان گیرند.
– حوریان چشمه ! شویید از نگاهم نقش جادو را.
برگ های وهم را از شاخه های من فرو ریزید.
حوریان و مو پریشان ها هم آوا:
روی خاک لحظه های دور می بیند گلی همرنگ،
لذتی تاریک می سوزد نگاهش را.
باز گردان رهرو بی تاب را از جاده رویا.
– کیست می ریزد فسون در چشمه سار خواب ؟
شعله ای از روی آیینه چو موجی می رود بالا.
کیست این آتش تن بی طرح رویایی؟
حوریان چشمه درزیر غبار ماه :
زد جوانه شاخه عریان خواب تو.
تار و پودش رنج و زیبایی است.
در بخار دره های دور می پیچد صدا آرام:
تار و پودش رنج و زیبایی است.
رشته گرم نگاهم می رود همراه رود رنگ:
من درونم نور- باران قصر سیم کودکی بودم،
همره آب شتابان، می دویدم مست زیبایی.
در مه تاریک نومیدی فرو می رفت.
ای تپش هایت شده در بستر پندار من پرپر!
دور از هم ، در کجا سرگشته می رفتیم
مو پریشان های باد از دور دست دشت :
تارهای نقش می پیچد به گرد پنجه های او.
از کنار روزن رنگین بیداری.
در ته شب حوریان چشمه می خوانند:
ریشه های روشنایی می شکافد صخره شب را.
زیر چرخ وحشی گردونه خورشید
بشکند گر پیکر بی تاب آیینه
او چو عطری می پرد از دشت نیلوفر،
– خواب می بیند نهال شعله گویا تند بادی را.
کیست می لغزاند امشب دود را بر چهره مرمر؟
جام شب را می کند لبریز آوایش:
زیر برگ آیینه را پنهان کنید از چشم.
بیکران دشت ها را در نوردیده ،
می رسد آهنگشان از مرز خاموشی:
ساقه های نور می رویند در تالاب تاریکی.
گم شده آیینه در دود فراموشی.
در پس گردونه خورشید ، گردی میرود بالا ز خاکستر.
و صدای حوریان و مو پریشان ها می آمیزد
با غبار آبی گل های نیلوفر:
پای درها لحظه وحشت فرو لغزید.
سایه تردید در مرز شب جادو گسست از هم.
روزن رویا بخار نور را نوشید.
...