خانگی (سیاوش کسرایی)

بچه کلاغ

غوغا ! غریو! جیغ

راحت نمی نشینم

فریاد می کنم

آن بال و پر شکسته که بازیچه شما است

فرزند من یگانه من کودک من است

گر زشت گر سیا است

راحت نمی نشینم

فریاد می کنم

این جا جنایتی است که با دستهای شاد

پوشیده می شود

یاری کنید ای همه قوم سیاه پوش

پرپر زنان و ملتهب اینک من

تا چشم کودکان شما را در آورم

تا آسمان کنم به همه چشمها سیاه

تا کودکم کلاغچه بستانم از شما

اینک من اضطراب هزاران کلاغ زشت

...

خانگی (سیاوش کسرایی) نظر دهید...

طرح

خورشید در بلندترین اوج

دریا با ناز ژرف ترین خواب

ماهی دل دل زنان و چشم به دریا

سایه صیاد و ماسه در نگهش پر

ساحل تفته

ساحل تا دوردست خالی خالی

...

خانگی (سیاوش کسرایی) نظر دهید...

با برافروختن کبریتی

همه جا صحبت اوست

وین غم انگیز که او

زیر چشم همه چون اشک درشتی تنهاست

سخت تنها چو امید

که نمی بیند دل ها را دیگر با خویش

در خیابان و در خانه و در جان تنها

در نوشتن تنها

و در اندیشیدن

بعد از آن شب که چراغش را توفان بشکست

همچو ماری که ستون فقراتش را بیل

ماند از راه و دریغ

هر چه با ماندن او از ره ماند

یاد در جانش زهر

مزه در کامش گس

جاده ها درچشمش بن بسته

آسمان سنگی یک پارچه کور

در دلش گر طلب چیزی هست

دست او چیزی دیگر جوید

پای نافرمانش راهی دیگر پوید

متلاشی در خویش

و پرکنده نگاه همگان جمع در او

گر چو خاکستر پخشی است به راه

گنج آتش در اوست

نان از او آب از اوست

برکت خانه از اوست

همه روشنی بال فرو برده در اوست

پیش پا را نتوان دید جهان تاریک است

ای برادر که از این کوچه دل تنگ گذر داری تند

به درنگی به بر افروختن کبریتی

می شناسی او را

از شباهت هایش

از نگاهش که غروب همه عالم در اوست

از لب خونینش

وز انگشتان ملتمسش

که به قاپیدن پروانه یک شعله درنگ آورده است

دست بر دامنت او را مددی باید کرد

ای برادر به برافروختن کبریتی

...

خانگی (سیاوش کسرایی) نظر دهید...

شب می رود ز دست

مهتاب ناب و خلوتی پشت بامها

با چتر یک دو کاج

و مسجدی چو غول کمین کرده در سکوت

و روح شهر خسته که در سایه ریزها

خمیازه می کشد

از دوش های خسته دیوار روبرو

تا شاینه های کوفته چینه خراب

بسیار رخت و جامه چو اشباح آدمی

کت بسته با طناب

در رهگذر باد

رقص اسارتی را سرگرم گشته اند

اینک نشسته خواب به ناخفته دیده ها

هم پاسبان غنودهه به سکو کنار در

هم طفل شیر خوار و پرستار خسته اش

شب می رود ز دست کجایند دزدها ؟،

...

خانگی (سیاوش کسرایی) نظر دهید...

چشم نه گوش و دهان

هر روز کمین می کند او بر سر راهم

می گریدم آن گاه چو می گردم تنها

می اید

می خندد

می پیچد در من

می بوسد

می ایستد آخر به تماشا

می جویم

می پویم

می پرسمش احوال

افسوس که او را سر پاسخ گفتن نیست

افسوس که او گوش و دهن نیست

چشمی است سراپا

وین چشم نگاهی است نوازش گر و پرسا

با او غم درماندگی ام را می گویم

از کارم

از بارم

از دار و ندارم

در تو همه دلبستگی ام را می جویم

می گویم

می گویم

می گویم و او باز

خاموش مرا می نگرد تشنه و جویا

ما رهگذر کوچه و پس کوچه و از دور

پاییز دود لنگان لنگان

پنهان به درون شنل قرمز و زردش ز پی ما

ناگفته بسی مانده

نشنیده یکی حرف

یکباره خیابان هیاهوگر می بلعدمان سخت

گم می شود او در دل جمعیت و من تنها بر جا

...

خانگی (سیاوش کسرایی) نظر دهید...

رشد

ما را سر گلیم نشاندند وز ابتدا

گفتند پا درازتر از آن مبادتان

آن روز این گلیم

بر ما چو باغ بود

بر ما چو بیشه بود

بر ما زمین بی بدلی بود کاندر آن

کاخ شگفت خردی ما سر کشیده بود

آری بر این سیاه گلیمی که یک زمان

آن را به نام بخت به ما هدیه کرده اند

ما شاد بوده ایم

در جست و خیز و بازی خود تا کناره ها

آزاد بوده ایم

بیرون از این گلیم کسان گرم کار خویش

وندر میانه ما

غافل ز هست و نیست

سر گرم پای کوبی و فریاد بوده ایم

اینک براین گلیم

ما کودکان غافل دیروزه نیستیم

برما بسی زمان

هر چند بی شتاب و دل آزار رفته است

آری بر این گلیم

ما رشد کرده ایم

ما قد کشیده ایم

ما ریشه برده ایم به خاک سیاه و سخت

وین بخت جامه بر تن ما کوته آمده است

اینک شما کسان

خیزید چاره را

تا نشکنیم زیر قدم باغ فرشتان

بر راه ما گلیم زمان را بگسترید

...

خانگی (سیاوش کسرایی) نظر دهید...

یک دو سه

یک قناری بر دست

دو کبوتر بر بام

و سه گنجشک به شاخ شمشاد

هیچ پیوندیشان با هم نیست

انفجار خطری

همه مرغانی هستند رهایی جو بر بال هوا

انفجار چه خطرهاست جهان می لرزد

و تو تنها در خویش

و شما تنها در خویش

و شما تنها تنها در خویش

و همه ما تنها

...

خانگی (سیاوش کسرایی) نظر دهید...

کرانه عظیم دوست داشتن

همچو دانه های آفتاب صبح

کز بلند جای کوه

پخش می شود به وی جنگل بزرگ

و تمام مرغهای جنگل بزرگ را

در هوای دانه ها ز لانه ها

می کشد برون

نگاه تو

مرا ز مرغهای راز

می کند تهی

همچو گربه ای پناه آوریده گرد من

می خزی و چون پلنگ

می نشینی عاقبت برابرم

و مرا نگاه سخت سهمنک تو

رام می کند

خواب می کند

کم کمک به سوی داغگاه مهر می برد

همچو موجهای تشنه خو که می دوند

رو به سوی آفتاب پای در نشیب

در غروبهای سرخ و خالی و خفته

دل به گرمی نوازش نگاههای خسته تو می دهم

سر به ساحل تو می نهم

ای کرانه عظیم دوست داشتن

ای زمین گرمسیر

...

خانگی (سیاوش کسرایی) نظر دهید...

سازندگی

دست ها چنگک چفت افتاده بر ابزار

بازوان مفتولی تابیده

و بدن ها ز عرق مفرغ شبنم خورده

هفتمین مرتبه خانه رویارو را

در دل پنجره ام می سازند

از سر صبح بلند است صداهای کلنگ

و سقوط آهن بر آهن

و فرود آمدن آجرها

و کمی دیرتر آواز کسی از سر بام

این سحر خیز تران از دم صبح

با چنین شور و خروش

می برند از سر من خواب ولی

کم کمک کاخ بلندی را می پردازند

...

خانگی (سیاوش کسرایی) نظر دهید...