در کوچه باغ های نشابور (شفیعی کدکنی)

به یک تصویر

دیدمت میان رشته های آهنین

دست بسته

در میان شحنه ها

در نگاه خویشتن

شطی از نجابت و پیام داشتی

آه

وقتی از بلند اضطراب

تیشه را به ریشه می زدی

قلب تو چگونه می تپید ؟

ای صفیر آن سپیده ی تو

خوش ترین سرود قرن

شعر راستین روزگار

وقتی از بلند اضطراب

مرگ ناگزیر را نشانه می شدی

وز صفیر آن سپیده دم

جاودانه می شدی

شاعران سبک موریانه جملگی

با : بنفشه رستن از زمین

به طرف جویبار ها

با : گسسته حور عین

ز زلف خویش تارها

در خیال خویش

جاودانه می شدند

آنچه در تو بود

گر شهامت و اگر جنون

با صفیر آن سپیده

خوش ترین چکامه های قرن را

سرود

...

در کوچه باغ های نشابور (شفیعی کدکنی) نظر دهید...

حلاج

در آینه دوباره نمایان شد

با ابر گیسوانش در باد

باز آن سرود سرخ اناالحق

ورد زبان اوست

تو در نماز عشق چه خواندی ؟

که سالهاست

بالای دار رفتی و این شحنه های پیر

از مرده ات هنوز

پرهیز می کنند

نام تو را به رمز

رندان سینه چاک نشابور

در لحظه های مستی

مستی و راستی

آهسته زیر لب

تکرار می کنند

وقتی تو

روی چوبه ی دارت

خموش و مات

بودی

ما

انبوه کرکسان تماشا

با شحنه های مامور

مأمورهای معذور

همسان و همسکوت ماندیم

خاکستر تو را

باد سحرگهان

هر جا که برد

مردی ز خاک رویید

در کوچه باغ های نشابور

مستان نیم شب به ترنم

آوازهای سرخ تو را باز

ترجیع وار زمزمه کردند

نامت هنوز ورد زبان هاست

...

در کوچه باغ های نشابور (شفیعی کدکنی) نظر دهید...

کتیبه ای زیر خاکستر

در بامداد رجعت تاتار

دیوارهای پست نشابور

تسلیم نیزه های بلند است

در هر کرانه ای

فواره های خون

دیگر در این دیار

گویا

خیل قلندران جوان را

غیر از شرابخانه پناهی نیست

ای تک های مستی خیام

بر دار بست کهنه ی پاییز

من با زبان مرده ی نسلی

که هر کتیبه اش

زیر هزار خروار خاکستر دروغ

مدفون شده ست

با که بگویم :

طفلان ما به لهجه ی تاتاری

تاریخ “پر شکوه” نیاکان را

می آموزند ؟

اهل کدام ساحل خشکی

ای قاصد محبت باران

...

در کوچه باغ های نشابور (شفیعی کدکنی) نظر دهید...

پرسش

آنجا هزار ققنوس

آتش گرفته است

اما صدای بال زدن شان را

در اوج

اوج مردن

اوج دوباره زادن

نشنیده ام هرگز

وقتی که با شکستن یک شیشه

مردابک صبوری یک شهر را

یکباره می توانی بر هم زد

ای دست های خالی! از چیست

حیرانی ؟

گویا

گلهای گرمسیری خونین را

در سردسیر این باغ

بیهوده کاشتند

آب و هوای این شهر

زین سرخ و بوته هیچ نمی پرورد

اما

تو آتش شفق را

در آب جویبار

در کوچه باغ ها

به چه تفسیر می کنی ؟

...

در کوچه باغ های نشابور (شفیعی کدکنی) نظر دهید...

دیباچه

بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب

که باغ ها همه بیدار و بارور گردند

بخوان ‚ دوباره بخوان ‚ تا کبوتران سپید

به آشیانه خونین دوباره برگردند

بخوان به نام گل سرخ در رواق سکوت

که موج و اوج طنینش ز دشت ها گذرد

پیام روشن باران

ز بام نیلی شب

که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد

ز خشک سال چه ترسی

که سد بسی بستند

نه در برابر آب

که در برابر نور

و در برابر آواز

و در برابر شور

در این زمانه ی عسرت

به شاعران زمان برگ رخصتی دادند

که از معاشقه ی سرو و قمری و لاله

سرودها بسرایند ژرف تر از خواب

زلال تر از آب

تو خامشی که بخواند ؟

تو می روی که بماند ؟

که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند ؟

از این گریوه به دور

در آن کرانه ببین

بهار آمده

از سیم خاردار

گذشته

حریق شعله ی گوگردی بنفشه چه زیباست

هزار آینه جاری ست

هزار اینه

اینک

به همسرایی قلب تو می تپد با شوق

زمین تهی دست ز رندان

همین تویی تنها

که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی

بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان

حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی

...

در کوچه باغ های نشابور (شفیعی کدکنی) نظر دهید...

کبریت های صاعقه در شب

کبریت های صاعقه

پی در پی

خاموش می شود

شب همچنان شب است

با این که یک بهار و دو پاییز

زنجیره ی زمان را

با سبز و زردشان

از آب رودخانه گذر دادند

دیدیم

در آب رودخانه همه سال

خون بود و خاک گرم

که می رفت

در شط

شطی که دست مردی

در موج های نرمش

ایینه ی خدا را

یک روز شست و شو داد

کبریت های صاعقه

پی در پی

خاموش می شد

شب همچنان شب است

خون است و خاک گرم

نظارگان مات شب و روز

بسیار روزها و چه بسیار

کبریت های صاعقه

پی در پی

شب را

کمرنگ می کند

من دیدم و صبور گذشتن

خون از رگان فقر و شهامت

جاری بود

در خاک های اردن سینا

کبریت های صاعقه شب را

بی رنگ می کند

چندان که در ولایت مشرق

از شهر بند کهنه ی نیشابور

سرکرده ی قبیله ی تاتار

فریاد هم صدایی خود را

فانوس دود خورده ی تاریک

از روشنای صبح می آویزد

کبریت های صاعقه

شب را

نابود می کند

...

در کوچه باغ های نشابور (شفیعی کدکنی) نظر دهید...

سفر به خیر

-“به کجا چنین شتابان ؟”

گوَن از نسیم پرسید .

-” دلِ من گرفته زینجا ،

هوس ِ سفر نداری

ز غبار این بیابان ؟”

-” همه آرزویم، اما

چه کنم که بسته پایم … “

-” به کجا چنین شتابان ؟ “

-” به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم . “

-” سفرت به خیر !‌ اما تو و دوستی، خدا را

چو ازین کویر ِ وحشت به سلامتی گذشتی،

به شکوفه ها، به باران ،

برسان سلام ِ ما را .”

...

در کوچه باغ های نشابور (شفیعی کدکنی) نظر دهید...

دیدار

دیدی که باز هم

صد گونه گشت و بازی ایام

یک بیضه در کلاهش نشکست ؟

این معجزه ست

سحر و فسون نیست

چندین که

عرض شعبده با اهل راز کرد

زان سالیان و روزان

روزی که خیل تاتار

دروازه را به آتش و خون بست

سال کتاب سوزان

با مرده باد آتش

و زنده باد باد

از هر طرف که اید

مهلت به جمع روسپیان دادند

ما در صف کدایان

خرمن خرمن گرسنگی و فقر

از مزرع کرامت این عیسی صلیب ندیده

با داس هر هلال درودیم

بانگ رسای ملحد پیری را

از دور می شنیدیم

آهنگ دیگری داشت فریاد های او

هزار پرسش بی پاسخ از شما دارم

گروه مژده رسانان این مسیح جدید

شفا دهنده ی بیمارهای مصنوعی

میان خیمه ی نور دروغ زندانی

و هفت کشور

از معجزات او لبریز

کسی نگفت و نپرسید

از شما

یک بار

میان این همه کور و کویر و تشنه وخشک

کجاست شرم و شرف ؟

تا مسیح تان بیند

و لکه های بهارش را

ازین کویر

ازین ناگزیر

بزداید

و مثل قطره ی زردی ز ابر جادوییش

به خاک راه چکد

کدام روح بهاران ؟

کدام ابر و نسیم ؟

مگر نمی بیند

عبور وحشت و شرم است

در عروق درخت

هجوم نفرت و خشم است

در نگاه کویر

زبان شکوه ی خار

از تن نسیم گذشت

تو از رهایی باغ و بهار می گویی؟

مسیح غارت و نفرت

مسیح مصنوعی

کجاست باران کز چهره ی تو بزداید

نگاره های دروغین و

سایه ی تزویر ؟

کجاست اینه

ای طوطی نهان آموز

که در نگاه تو بماند

این همه تقریر ؟

...

در کوچه باغ های نشابور (شفیعی کدکنی) نظر دهید...

صدای بال ققنوسان

پس از چندین فراموشی و خاموشی

صبور پیرم

ای خنیاگر پارین و پیرارین

چه وحشتناک خواهد بود آوازی که از چنگ تو برخیزد

چه وحشتناک خواهد بود

آن آواز

که از حلقوم این صبر هزاران ساله برخیزد

نمی دانم در این چنگ غبار آگین

تمام سوکوارانت

که در تبعید تاریخ اند

دوباره باز هم آوای غمگین شان

طنین شوق خواهد داشت ؟

شنیدی یا نه آن آواز خونین را ؟

نه آواز پر جبریل

صدای بال ققنوسان صحراهای شبگیر است

که بال افشان مرگی دیگر

اندر آرزوی زادنی دیگر

حریقی دودناک افروخته

در این شب تاریک

در آن سوی بهار و آن سوی پاییز

نه چندان دور

همین نزدیک

بهار عشق سرخ است این و عقل سبز

بپرس از رهروان آن سوی مهتاب نیمه ی شب

پس از آنجا کجا

یارب ؟

درانجایی که آن ققنوس آتش می زند خود را

پس از آنجا

کجا ققنوس بال افشان کند

در آتشی دیگر ؟

خوشا مرگی دیگر

با آرزوی زایشی دیگر

...

در کوچه باغ های نشابور (شفیعی کدکنی) نظر دهید...