یا قتیل العبرات

كاروان غمت اى عشق چهل روز كه هيچ
تا چهل قرن اگر گريه كند باز كم است
كاروان غمت اى عشق چهل روز كه هيچ
تا چهل قرن اگر گريه كند باز كم است
لعنت به آنكه پایه گذار سقیفه شد
لعنت به هر كسی كه به ناحق خلیفه شد
لعنت بر آنكه بر تن اسلام خرقه كرد
این قوم متحد شده را فرقه فرقه كرد
تكفیر دشمنان علی (ع) ركن كیش ماست
هر كس محب فاطمه شد، قوم وخویش ماست
ما بی خیال سیلی زهرا نمی شویم
راضی به ترك و نهی تبرّا نمی شویم
قـــرآن و اهل بیتِ نبی، اصل سنت است
هر كس جدا ز این دو شود، اهل بدعت است
ما همكلام منكر حیدر نمی شویم
ما با حرامزاده، برادر نمی شویم
ما از الست طایفه ای سینه خسته ایم
مــا بچه های مادر پهلو شكسته ایم
شمشیر خشم شیـعه پدیدار می شود
وقتی كه حرف كوچه و دیوار می شود
امروز اگر كه سینه و زنجیر می زنیم
فردا به عشق فاطمه شمشیر می زنیم
ما را نبی «قبیله سلمان» خطاب كرد
روی غرور و غیرت ما هم حساب كرد
از ما بترس، طایفه ای پر اراده ایم
ما مثل كوه پشت علی (ع) ایستاده ایم
از اما بترس، شیعه ی سرسخت حیدریم
جان بر كفان جبهه ی فتوای رهبریم
از جمعه ای بترس، كه پولاد می شویم
از هُرم عشق، مالك ومقداد می شویم
از جمعه ای بترس كه روز سوارهاست
پشت سر امام زمان ذوالفقارهاست
از جمعه ای بترس كه دنیا به كام ماست
فرخنده روزِ پر ظفر انتقام ماست …
دل را ز شرار عشق سوزاند علی
یک عمر غریب شهر خود ماند علی
وقتی که شکافت فرق او در محراب
گفتند مگر نماز میخواند علی؟!
بی تو من با تن تنهای خیابان چه کنم
با غم انگیزترین حالت تهران چه کنم
من که خود زاده سرمای شب دی ماهم
بی تو با سردی بی رحم زمستان چه کنم
تو که خود جان منی در بدن بی رمقم
با دل یخ زدهء زخمی بی جان چه کنم
بارها بر لب چشمان تو، نـیّـت کردم
با دو تا قهوه خشکیده به فنجان چه کنم
من که در هرم نفس های خودم سوخته ام
با دل تنگ پراز رنج و پریشان چه کنم
سال ها بر سی دی ماه گذر کردم من!
بی تو با تلخ ترین روز زمستان چه کنم؟
قرار بود که تقدیر این چنین باشد
حرم برای حسین و کرم برای حسن
دو آرزو به دل مادر جوانش ماند
کفن برای حسین و حرم برای حسن
صبر جمیل زینب، صبری است بی نهایت
«گر نکتهدان عشقی، بشنو تو این حکایت»
رأس پدر رقیّه، بر کف گرفت و گفتا:
«با یار دلنوازم، شُکری است با شکایت»
در این خرابهی شوم، دادند منزل ما
«گویا ولیشناسان، رفتند از این ولایت»
شهری است پُر تلاطم، شب تیره، خصم غدّار
«از گوشهای برون آی، ای کوکب هدایت!»
همراه ما اسیران، جانا! اگر بیایی
«سرها بریده بینی، بیجُرم و بیجنایت»
گر دورهی اسارت، پرسی ز من چه گویم؟
«کش صد هزار منزل، پیش است در بدایت»
ما را به کوخ منزل، داده یزید را کاخ
«جانا! روا نباشد، خونریز را حمایت»
جان پدر! به همراه، این جسم خسته را بَر
«جور از حبیب خوشتر کز مدّعی رعایت»
جان پدر! به جانت! کز عمر خویش سیرم
«یک ساعتم بگنجان، در سایهی عنایت»
در راه کوفه و شام با ما چِه ها نکردند!
«زنهار از این بیابان! وین راهِ بینهایت!»
اصلا رقیه نه، مثلا دختر خودت؛
یک شب میان کوچه بماند، چه میشود!؟
اصلا بدون کفش، توی بیابان، پیاده نه !
در راه خانه تشنه بماند، چه میشود!؟
دزدی از او به سیلی و شلاق و فحش، نه !
تنها به زور گوشواره بگیرد، چه میشود!؟
گیریم خیمه نه ،خانه و یا سرپناه ،نه !
یک شعله پیرهنش را بگیرد، چه میشود!؟
در بین شهر، توی شلوغی، همیشه، نه !
یک شب که نیستی، بهانه بگیرد، چه میشود!؟
اصلا پدر ،عمو و برادر نه، جوجه ای…
تشنه مقابل چشمش بمیرد، چه میشود!؟
دست گناهکار مرا روز رستخیز
یک دختر سه ساله بگیرد چه میشود
ما ز محبان على(ع) و عمر
هيچ نگوييم ز خير و ز شر
حشر محبان على با على
حشر محبان عمر با عمر!
بر سر بام بیا، گوشه ابرو بنمای
روزهگیران جهان منتظر ماه نو اند!