مدرسه جای مرد عاشق نیست!
گفت: کنعان بگو مگر چه شده؟
نمره هایت شبیه سابق نیست
بغض کردم سری تکان دادم
قدرت گفتن حقایق نیست
بارِ دوم بلندتر: کنعان
دوستانت کجا! پسر تو کجا!
دوستانم بدونِ دغدغه اند
جای من بینِ این خلایق نیست
آه…بس کن تــو را خدا استاد
خیس گشته تمام گونه ی من
لرزش افتاده بینِ اعضایم
و گلو را توان هق هق نیست
خواستم تا که درس و مشقم را
خواستم تـا که منطقی باشم
آه…وقتی که دل وسط باشد
هیـچ جایی برای منطق نیست
چند روز گذشته یـادت هست
درس سهراب را که میگفتی؟
زندگی سخت میشود وقتی ـ
در کنارت گل شقایق نیست
تا که از حال زار من فهمید
بغض کرد و گریست استاد و ـ
با خطی خوش به روی تخته نوشت:
مدرسه جای مرد عاشق نیست!