از همینجا! توی قرنطینه…

طاقتم رو گرفته این ویروس
نفسم رو بریده تو سینه
خواستم که بگم دوستت دارم
از همینجا! توی قرنطینه…
طاقتم رو گرفته این ویروس
نفسم رو بریده تو سینه
خواستم که بگم دوستت دارم
از همینجا! توی قرنطینه…
با نگاه روشنت پلک سحر وا می شود
تا تبسم می کنی خورشید پیدا می شود
خط به خطِّ صفحه ی پیشانی ات اشراقی است
صبح صادق در همین تصویر معنا می شود!
فیلسوفان را اشارات تو عاشق می کند
آرزومند شفایت ابن سینا می شود
مست از یاقوت سرشار کلامت می شویم
با جواهرهای نابت فقه پویا می شود
از نگاهت انبیا اعجاز را آموختند
هر که یک دم با تو بنشیند مسیحا می شود
تا غزل وصف تو باشد قابل تصدیق هست
شعرهای صادقانه بهترین ها می شود
جهنم خُلق تنگ و خوی زشت است
بخند ای غنچه تا اردیبهشت است
شراب و شعر و عشق و ساز و آواز
به هر جا جمع شد، آنجا بهشت است!
باران زده و هوای فروردین است
موسیقی باغ، بانگِ بلدرچین است
پلکی بگشا و باز کن پنجره را
هر صبح بهار با تو عطرآگین است
قدرِ یک صبحانه با من کنجِ این آتش بشین
مردِ تنها می تواند خوب چایی دم کند…
از خواب چشم های تو تا صبح می پرم
این روزها هوای تو افتاده در سرم
هر سایه ای که بگذرد از خلوتم تویی
افتاده ای به جان غزل های آخرم!
گاهی صدای روشنت از دور می وزد
گاهی شبیه ماه نشستی برابرم
یا روبه روی پنجره ام ایستاده ای
پاشیده عطر پیرهنت روی بسترم
گاهی میان چادر گلدار کودکی ات
باران گرفته ای سر گلدان پرپرم
مثل پری در آینه ها حـرف می زنی
جز آه…هرچه گفته ای از یاد می برم
نزدیک صبح، کنج اتاقم نشسته ای
لبخند می زنی و من از خواب میپرم…
برخیز! شعرها همگی لنگ مانده اند
صبحت به خیر حضرت مضمون هر غزل!
در خواب، چراغ تا سحر دستم بود
در خواب، کلید هر چه در دستم بود
زیباتر از این خواب ندیدم خوابی
بیدار شدم، دست تو در دستم بود
صبح است و جهان باز غزلخوان شده است
خورشید دوباره بر تو مهمان شده است
لبخند نشان کنج لبان عسلت
چشمان تو آفتابگردان شده است