عيدى

چه احوال قشنگی داره قلبم
توآغوشت به آزادی اسیرم
چه احساسی ازاین بهتر واسه من
که دستای تو رو عیدی بگیرم
چه احوال قشنگی داره قلبم
توآغوشت به آزادی اسیرم
چه احساسی ازاین بهتر واسه من
که دستای تو رو عیدی بگیرم
دیرگاهیست که افتاده ام از خویش به دور
شاید این عید به دیدارِ خودم هم بروم…!
نوروز بمانید که ایّام شمایید
آغاز شمایید و سرانجام شمایید
آن صبحِ نخستین بهاری که به شادی،
می آورد از چلچله پیغام، شمایید
آن دشت طراوت زده، آن جنگل هشیار
آن گنبدِ گردنده ی آرام شمایید
خورشید گر از بام فلک عشق فشاند،
خورشید شما، عشق شما، بام شمایید
نوروز کهنسال کجا غیر شما بود ؟
اسطوره ی جمشید و جم و جام شمایید
عشق از نفس گرم شما تازه کند جان
افسانه ی بهرام و گل اندام شمایید
هم آینه ی مهر و هم آتشکده ی عشق،
هم صاعقه ی خشمِ بهنگام شمایید
امروز اگر می چمد ابلیس، غمی نیست
در فنّ کمین حوصله ی دام شمایید
گیرم که سحر رفته و شب دور و دراز است،
در کوچه ی خاموش زمان، گام شمایید
ایّام به دیدار شمایند مبارک
نوروز بمانید که ایّام شمایید
از آتش لاله، پرفروغش کرده
دلخوش همگی را به دروغش کرده
ما بی تو بهارمان کجا بود عزیز؟!
تقویم نیامده شلوغش کرده…!
آسمان غرق خیال است، کجایی آقا
اولین جمعه ى سال است، کجایی آقا
یک نفس عاشق اگر بود زمین، می فهمید
عاشقی بی تو محال است، کجایی آقا
ای حضرت دلها اگراین جمعه بیایی
صدها گره از سیزده ما بگشایی….
سبزه در دست تو و چشم من اما نگران
که گره را به هوای چه کسی خواهی زد …!
دانلود شعر “سیزده” از استاد شهریار با صدای محسن چاوشی
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیارزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم