من که خود زاده سرمای شب دی ماهم !

بی تو من با تن تنهای خیابان چه کنم
با غم انگیزترین حالت تهران چه کنم
من که خود زاده سرمای شب دی ماهم
بی تو با سردی بی رحم زمستان چه کنم
تو که خود جان منی در بدن بی رمقم
با دل یخ زدهء زخمی بی جان چه کنم
بارها بر لب چشمان تو، نـیّـت کردم
با دو تا قهوه خشکیده به فنجان چه کنم
من که در هرم نفس های خودم سوخته ام
با دل تنگ پراز رنج و پریشان چه کنم
سال ها بر سی دی ماه گذر کردم من!
بی تو با تلخ ترین روز زمستان چه کنم؟