اشهد ان علیا ولی الله

گفتم به اذانم که “علیا ولی الله”
تا کور شود هر که امیرش تو نباشی…
تک بیتی, عید غدیر, محمدمهدی درویش زاده نظر دهید...
گفتم به اذانم که “علیا ولی الله”
تا کور شود هر که امیرش تو نباشی…
ما باده در پیاله ی عمار می خوریم
پایِ بساطِ میثم تمّار می خوریم
تنها به خرجِ حیدر کرّار می خوریم
خرده نگیر كه بر در و دیوار می خوریم
این عُرفِ شرعی است، به مقدار می خوریم!
–
ماییم و جرعه های ز پیمانه ریخته
مُشتی خرابِ بر درِ میخانه ریخته
سلطان ما باده کریمانه ریخته
با اینکه رعیتیم، چه شاهانه ریخته
عمریست از خزانه ی دربار می خوریم!
–
ما حرفِ باده را سر منبر کشیده ایم
برچشمِ گریه، سرمه ی ساغر کشیده ایم
هرچه کشیده ایم ز دلبر کشیده ایم
حالا که ما به مالک اشتر کشیده ایم
پس یا علی! سلامتیِ یار می خوریم!
–
بر گِردِ خُمِّ کهنه طواف جنون خوش است
در زیر چوب محتسبان، رقصِ خون خوش است
درآینه، جمالِ طرب لاله گون خوش است
جامِ بلا به حُکم شریعت، فزون خوش است
با او بگو که باده سرِ دار می خوریم!
–
آخر دعایِ اهلِ نظر مستجاب شد
آخر جناب شیخ ز مسجد جواب شد
زاهد گریخت، در دل ما انقلاب شد
انگورهای ری، همه وقفِ شراب شد
این جام را به نیتِ مختار می خوریم
–
ما ز محبان على(ع) و عمر
هيچ نگوييم ز خير و ز شر
حشر محبان على با على
حشر محبان عمر با عمر!
رسمعاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا ز جانان یا ز جان بایست دل برداشتن
ناجوانمردیست چون جانو سیار و ماهیار
یار دارا بودن و دل با سکندر داشتن
یا اسیر حکم جانان باش یا در بند جان
زشت باشد نوعروسی را دو شوهر داشتن
شکرستان کن درون از عشق تاکی بایدت
دستحسرت چونمگس ازدور برسر داشتن
بندگیکن خواجه را تا آسمان بر خاک تو
از پی تعظیم خواهد پشت چنبر داشتن
ای که جویی کیمیای عشق پرخونکن دوچشم
هست شرط کیمیا گوگرد احمر داشتن
تاکی از نقلکرامتهای مردان بایدت
عشوه ها همچون زنان در زیر چادر داشتن
ازکرامت عار آید مرد راکانصاف نیست
دیده از معشوق بر بستن .به زیور داشتن
گرچه گاهی از پی بوجهل جهلان لازمست
ماه را جوزا نمودن سنگ را زر داشتن
عمرو را حاصل چه از نقلکرامتهای زید
جز که بر نقصان ذات خویش محضر داشتن
خود کرامت شوکرامت چند جویی زان و این
تا توانی برگ بیبرگی میسر داشتن
چرخ اگر گردد به فرمانت برآن هم دل مبند
ای برادرکار طفلانست فرفر داشتن
از نبی بایدنبی راخواست کز بوجهلی است
جشم اعجاز وکرامات از پیمبر داشتن
عارف اشیا را چنان خواهدکه یزدان آفرید
قدرت از یزدان چرا باید فزونتر داشتن
گنج شونه گنج جو خوشتر کدام انصاف ده
طعم شکر داشتن یا طمع شکر داشتن
در سر هر نیش خاری صدهزاران جنت است
چند باید دیده نابینا چو عبهر داشتن
مردمچشم جهان مو تا توان در چشم خلق
خویش را در عین تاریکی منور داشتن
دیدن خلق است فرن و دیدن حق فرضتر
دیده بایدگاه احولگاه اعور داشتن
ظل یزدان بایدت بر فرق نه ظل همای
تا توانی عرش را در زیر شهپر داشتن
پرتو حقست در هرچیز ماهی شو به طبع
تا ز آب شور یابی طعمکوثر داشتن
کوش قاآنیکه رخش هستی آری زیر ران
چندخواهی چون امیران اسب و استر داشتن
تن رها کن تا چو عیسی بر فلک گردی سوار
ورنه عیسی مینشاید شد ز بک خر داشتن
میخ مرکب را به گل زن نه به دل کاسان بود
در لباس خسروی خود را قلندر داشتن
دل سرای حق بود در سرو بالایان مبند
سرو را پیوند نتوان با صنوبر داشتن
غوطه گه در آتش دل زن گهی در آب چشم
خویش باید گاه ماهی گه سمندر داشتن
گوهر جان را بهدست آور که زنگی بچه را
مینیفزاید بها از نام جوهر داشتن
هم دوجعفر بود کاین صادق بدآن کذاب بود
نیست تنها صادقی در نام جعفر داشتن
چون قلم از سر قدم ساز از خموشیگفتگو
گر نمیخواهی سیهرویی چو دفتر داشتن
رستگاری جوی تا در حشر گردی رستگار
رستگاری چیست در دل مهر حیدر داشتن
همچو احمد پای تا سرگوش باید شد ترا
تا توانی امتثال حکم داور داشتن
امر حق فوریست باید مصطفی را در غدیر
از جهاز اشتران ناچار منبر داشتن
بایدش دست خدا را فاش بگرفتن بهدست
روبهان را آگه از سهم غضفر داشتن
ذات حیدر افسر لولاک را زیبدگهر
تاج را نتوان شبه بر جایگوهر داشتن
از تعصب چند خواهی بر سپهر افتخار
نحس اکبر را به جای سعد اکبر داشتن
نیستی معذور بالله گرت باید ز ابلهی
عیسی جان بخش را همسنگ عازر داشتن
ای کم از سگ تا کی این آهو که خواهیاز خری
شیر را همسایه با روباه لاغر داشتن
شیرمردی چون علی را تاج سلطانی سزاست
وان زنان را یک دوگز شلوار و معجر داشتن
طفل هم داند یقینکاندر مصاف پور زال
پیرزالی را نشاید درع و مغفر داشتن
خجلتت ناید ربودن خاتم از انگشت جم
وانگه آن را زیب دست دیو ابتر داشتن
در بر داود کز مزمار کوه آرد به وجد
لولیان را کی سزد در دست مزهر داشتن
زشت باشد نزلهای آسمانی پیش روی
همچو بیماران نظر سوی مزوّر داشتن
چون صراط المستقیمت هست تاکی ز ابلهی
دیده در فحشاء و دل در بغی و منکر داشن
نعشت ار در گل رود خوشتر گرت بایست چشم
با فروغ مهر خاور در سه خواهر داشتن
گر چوکودک وارهی از ننگ ظلمات ثلاث
آفرینها بایدت بر جان مادر داشتن
بر زمین نام علی از نوک ناخن بر نگار
تا توانی نقش دل برگل مصوّر داشتن
شمع بودن سود ندهد شمس شو از مهر او
تا توانی روی گیتی را منوّر داشتن
ذرهیی از مهر او روشن کند آفاق را
چند باید منت از خورشید خاور داشتن
عطرسایی چندبرخود رمزی ازخلقش بگو
تا توانی مغزگیتی را معطر داشتن
رقصد از وجد و طرب خورشید در وقتکسوف
زانکه خواهد خویش را همرنگ قنبر داشتن
علم ازو آموز کاسانست با تعلیم او
نه صحیفهٔ آسمان را جمله از بر داشتن
مهر او سرمایهٔ آمال کن گر بایدت
خویش را در عین درویشی توانگر داشتن
طینت خویش ار حسن خواهی بیاید چون حسین
در ولای او ز خون در دست ساغر داشتن
پشت بر وی کرد روزی مهر در وقت غروب
تا ابد باید ز بیمش چهره اصفر داشتن
زورق دین را به بحر روزگار از بیم غرق
زآهنین شمشیر او فرضست لنگر داشتن
روی خود را روزی اواز شرق سوی غرب تافت
رجعت خورشید را بایست باور داشتن
ای خلیفهٔ مصطفیای دست حق ایپشت دین
کافرینش را زتست این زینت و فر داشتن
خشم با خصمت کند مریخ یا سرمست تست
کز غضب یا سکر خیزد دیده احمر داشتن
غالیانویند هم خود موسی هم سامری
بهر گاو زر چه باید جنگ زرگر داشتن
چرخ هشتم خواست مداحت چو قاآنی شود
تا تواند ملک معنی را مسخر داشتن
عقل گفت این خرده کوکبهای زشت خود بپوش
نیست قاآنی شدن صورت مجدر داشنن
گینی ارکوهی شود از جرم بالله میتوان
کاهی از مهر تو با آن کُه برابر داشتن
کی تواند جز تو کس در نهروان هفتاد نهر
جاری از خون بداندیشان کافر داشتن
کی تواند جز تو کس یک ضربت شمشبر او
از عبادتهای جنّ و انس برتر داشتن
کیتواند جز توکس در روزکین افلاک را
پرخروش از نعرهٔ الله اکبر داشتن
کی تواند جز تو کس در عهد مهد از پردلی
اژدهایی را به یک قوّت دو پیکر داشتن
شاه ما را میر شاهان کن که باید مر ترا
هم ز شاهان لشکر و هم میرلشکر داشتن
خسرو غازی محمّد شه که در سنجار دهر
ننگش آید خویش را همسنگ سنجر داشتن
رمیم آید مدح اوویمکه ماهان بشند
گر گدایان گنج را باید مستّر داشتن
نه خجل گردم ز مدح او که دانم ذره را
نیست امکان مدح مهر چهر خاور داشن
سال عمرش قرنها بادا ز حشر آن سو ترک
تاکه برهد ز انتظار روز محشر داشتن
شه چو اسکندر جوان و خواجه همچون خضر پیر
ای سکندر لازمست این خضر رهبر داشتن
تا حاجت تمام دلم را روا کند
باید خدا به پای علی ام فدا کند
آن قدر قیمتی است فدای علی شدن
خود را فداش حضرت خیر النسا کند
شیعه شدن که آرزوی هر پیمبری است
آن رتبه است که فاطمه باید عطا کند
آن کس که اختیار دو عالم به دست اوست
اصلاً عجیب نیست که کار خدا کند
از لا به لای خلق، قیامت که می شود
بر گردن علی است که ما را سوا کند
اهل کرم معطل خواهش نمی شوند
او حاجت نخواسته را هم عطا کند
به زمین نبسته ام دل به هوای آسمانش
زده ام گره دلم را به پر کبوترانش
شده ام اسیر لطفش شده ام گدای نانش
همه عمر برندارم سر خود از آستانش
که فقط سپرده ام دل به علی و خاندانش
–
به ورای عرش رفته که بسازد آشیانه
لب آسمان هفتم شده غرق در ترانه
ملکی به گرد پایش نفسی رسیده یا نه
به جز از خدا نبوده به خدا در آن میانه
نگران جبرئیلم که شکسته نردبانش
–
چه کسی دوباره نان را به فقیر می رساند؟
جریان چشمه ها را به کویر می رساند؟
خبر جناب خم را به غدیر می رساند؟
چه کسی سلام ما را به امیر می رساند؟
خبر شکسته جامی که به لب رسیده جانش
–
به جنون کشانده ساقی دل مبتلای ما را
متجیرم چه نامم بشر خدانما را
بگذار تا بخوانم نغماتی آشنا را
علی ای همای رحمت! تو چه آیتی خدا را؟
که قبیله ی قلم ها شده قاصر از بیانش
–
شده لطف بی دریغش همه عمر شامل من
به خدا نشسته یادش همه شب مقابل من
احدی خبر ندارد که چه کرده با دل من
به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست بنما سر سفره میهمانش
–
غمی از خزان نباشد که بهارمان بیاید
شبی از مسیر دریا به دیارمان بیاید
دم احتضار بی شک به کنارمان بیاید
دو جهان بدون حیدر به چه کارمان بیاید؟
نمی از فضیلتش را بشنو ز دشمنانش:
–
خبر صحیح مسلم شده صادر از بخاری
که علی ست اصل ثابت، که علی ست فیض جاری
که علی ست جان احمد، که علی ست نور باری
که علی ست خشم ایزد که به تیغ ذوالفقاری
زده ریشه ی ستم را به دو دست پر توانش
–
نشنیده اند آیا که خدای حی سرمد
شب و روز می فرستد صلوات بر محمد
و به این دلیل روشن که علی ست جان احمد
رسد آدمی به جایی که به جز علی نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان لامکانش
–
دل خویش را به جز او به کسی دگر نبستم
چه عنایتی نموده که هنوز مست مستم
چه کنم که عهد خود را نشکست و من شکستم
نبرید و من بریدم نگسست و من گسستم
من و لطف بی دریغش من و فیض بی کرانش
–
سحری به خواب دیدم که مسافر عراقم
غم او دوباره خیمه زده گوشه ی اتاقم
چه شود اگر بکاهد شبی از غم فراقم
چه شود اگر که امشب دل غرق اشتیاقم
برسد به کاروانی که علی ست ساربانش
–
به طواف دوست رفتم چه حریم آشنایی
چه فضای روح بخشی چه نسیم دلربایی
نکند به من بگوید پس از این همه جدایی
که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
به درون خانه ای که ملک است پاسبانش
–
به حریم او ملائک همه گرم خوشه چینی
همه ی پیمبران در حرمش به شب نشینی
پر عطر آسمان ها شده زائری زمینی
به دل زمینی من شده وحی آسمانی
که به جز علی نبوده همه عمر بر زبانش
–
نه به من که مست اویم می بی حساب داده
به تمام عاشقانش قدحی شراب داده
نه از این می مجازی، که از آفتاب داده
ز کدام باده ساقی به من خراب داده؟
که هنوز هیچ مستی ننموده امتحانش
–
همه شب در این امیدم در دوست باز باشد
که به شب خیال رویش خوش و دلنواز باشد
غزل از علی سرودن چه کم از نماز باشد؟
شب شاعران بیدل چه شبی دراز باشد
شب بی ستاره ای که فقط اوست در میانش
–
به طواف کعبه هرکس که به دیده ی تر آید
همه هست آرزویش که علی ز در درآید
نظری اگر نماید شب بی کسی سر آید
خود کعبه نیز باید به طواف حیدر آید
به فدای آن امیری که خداست مدح خوانش…
–
شکر خدا که نام علی در اذان ماست
ما شیعه ایم و عشق علی هم از آن ماست
ذکر علی عبادت مختص شیعه است
این اسم اعظم است که ورد زبان ماست
با هر نفس علی شده ذکر لبم مدام
این “یا علی” همیشه رفیق لبان ماست
از “یا علی” زبان و دهان خسته کی شود؟
اصلاً زبان برای همین در دهان ماست
دنیا و آخرت بخدا نیست جز علی
بغض علی جهنم و حبّ اش جنان ماست
ما را گمان کنم ز علی آفریده اند
عشقش سرشته در گل ما، بند جان ماست
ما شیعه زاده ایم، خدا را هزار شکر
این شیعه زادگی شرف خاندان ماست
ما عاشق علی شده ایم و بدون شک
این هم ز پاکدامنی مادران ماست
ما را چکار غیر علی را؟ فقط علی
آری علی علی بخدا آب و نان ماست
پیرم که سایه اش همه دم مستدام گفت:
عشق علی همیشه و هرجا نشان ماست
آنانکه عابدند به وقت اذان خوشند
آنانکه زاهدند به یک تکه نان خوشند
از هر دو تا نگار یکی ناز میکند
عشاق روزگار، یکی در میان خوشند
نانی که میپزند به همسایه میرسد
این خانواده با خوشی دیگران خوشند
این سفره دارها که شدم میهمانشان
بعد ازبیا، برو ست، ولی با بمان خوشند
ما میخوریم و اهل کرم شکر میکنند
با این حساب بیشتر از میهمان خوشند
جانی بگیر و در عوضش هیچ هم نده
عشاق با معاملههای گران خوشند
با اخم خویش راه فرار مرا ببند
صیاد اگر علی ست همه با کمان خوشند
لعنت به آنكه پایه گذار سقیفه شد
لعنت به هر كسی كه به ناحق خلیفه شد
لعنت بر آنكه بر تن اسلام خرقه كرد
این قوم متحد شده را فرقه فرقه كرد
تكفیر دشمنان علی (ع) ركن كیش ماست
هر كس محب فاطمه شد، قوم وخویش ماست
ما بی خیال سیلی زهرا نمی شویم
راضی به ترك و نهی تبرّا نمی شویم
قـــرآن و اهل بیتِ نبی، اصل سنت است
هر كس جدا ز این دو شود، اهل بدعت است
ما همكلام منكر حیدر نمی شویم
ما با حرامزاده، برادر نمی شویم
ما از الست طایفه ای سینه خسته ایم
مــا بچه های مادر پهلو شكسته ایم
شمشیر خشم شیـعه پدیدار می شود
وقتی كه حرف كوچه و دیوار می شود
امروز اگر كه سینه و زنجیر می زنیم
فردا به عشق فاطمه شمشیر می زنیم
ما را نبی «قبیله سلمان» خطاب كرد
روی غرور و غیرت ما هم حساب كرد
از ما بترس، طایفه ای پر اراده ایم
ما مثل كوه پشت علی (ع) ایستاده ایم
از اما بترس، شیعه ی سرسخت حیدریم
جان بر كفان جبهه ی فتوای رهبریم
از جمعه ای بترس، كه پولاد می شویم
از هُرم عشق، مالك ومقداد می شویم
از جمعه ای بترس كه روز سوارهاست
پشت سر امام زمان ذوالفقارهاست
از جمعه ای بترس كه دنیا به كام ماست
فرخنده روزِ پر ظفر انتقام ماست …
هم مرزِ ميان مهر و كين روشن شد
هم وضع جهان كفر و دين روشن شد
گفتند: زمين تهى ست بعد از باران
گل آمد و تكليف زمين روشن شد