مسیحی ولیکن حواری نداری !
قفس داری اما قناری نداری
مسیحی ولیکن حواری نداری !
زمستان به پایان رسیده ست اما
امیدی به فصل بهاری نداری
خدایا ! تو با مشکلاتت چه کردی ؟
خدایا ! تو پروردگاری نداری ؟
کمی گریه و چای و سیگار، انگار
دگر هیچ جا هیچ کاری نداری
سبک مثل پر ، سخت مانند سیمان
تو از هیچ کس انتظاری نداری
شبیه مدال است بر گردن من
مدالی ولی افتخاری نداری
از این ساده تر گفتنش سخت می شد
که هر چیز را دوست داری، نداری !